معنی خریشیدن خریشیدن خراش دادن، خراشیدن، برای مثال جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۸) تصویر خریشیدن فرهنگ فارسی عمید
خریشیدن خریشیدن از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن فرهنگ لغت هوشیار
خریشیدن خریشیدن پوست از اندام بناخن برگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف). خراشیدن. (آنندراج). شکافتن. چاک دادن. (ناظم الاطباء) : جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم. خسروانی. ، محو کردن، گزیدن، برکندن، تراشیدن، چیدن، گرفتن با دندان. (ناظم الاطباء) ، خروشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : پیش آی کنون ای خردومند و سخن گوی چون حجت لازم شود از حجت مخریش. خسروی لغت نامه دهخدا