جدول جو
جدول جو

معنی پریشیدن

پریشیدن((پَ دَ))
بدحال شدن، تهیدست شدن، آشفته گشتن
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پریشیدن

پریشیدن

پریشیدن
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
پریشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پریشیدن

پریشیدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشُفتَن، آشوفتَن، شوریدَن، بِشولیدَن، پِشولیدَن، پَژولیدَن، بَرهَم خوردن
پریشان کردن
پراکنده شدن
پراکنده ساختن، برای مِثال مرد بددل خیانت اندیشد / راز خود پیش خلق بپریشد (سنائی۱ - ۳۸۶)
پریشیدن
فرهنگ فارسی عمید

پریشیدن

پریشیدن
پراشیدن. پریشان کردن. پراکنده ساختن. متفرق کردن. پخش کردن. پاشیدن. طحطحه. صعصعه. ثَرثَر. ثَرثَره:
ز چندین مال و چندین زر که برپاشی وبپریشی
عجب باشد که باشد در جهان تنگی و درویشی.
فرخی.
مرد بددل خیانت اندیشد
راز خود پیش خلق بپریشد.
سنائی.
، افشاندن. برباد دادن. پریشان کردن:
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت
تا به دو دست و دل و پای بنفشه سپریم.
منوچهری.
پشولیدن. بشولیدن. ژولیدن. درهم کردن. آشفتن. آلفتن، بدحال شدن و بدحال گردانیدن. بیخود گشتن
لغت نامه دهخدا

خریشیدن

خریشیدن
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

پرکشیدن

پرکشیدن
پر زدن پرواز کردن، نهایت اشتیاق را داشتن: دلم برای او پر میکشید
پرکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پریشیده

پریشیده
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
پریشیده
فرهنگ لغت هوشیار