- نخجیر
- حیوانی که او را شکار کنند، شکار،
برای مثال ز بار گران خوشه خم گشته بود / تک وتاب نخجیر کم گشته بود ، بز کوهی، شکار کردن(نظامی۵ - ۹۱۶)
معنی نخجیر - جستجوی لغت در جدول جو
- نخجیر
- صید، شکار
- نخجیر ((نَ))
- شکار، صید، بز کوهی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هر چیز تند و تیز
وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت
نشگون، نشگنج، اشکنج، نخجل، نخچل، نیلک
نشگون، نشگنج، اشکنج، نخجل، نخچل، نیلک
شکارصید: تاعرب صورت نبند دگه به پیکارایشان میرویم بل برسبیل نخچیر برخواهم نشست، هرحیوانی که شکارشود جانورشکاری مرااسیرگرفته بتی گرفته اسیر شگفت نیست که نخچیرجوی شدنخچیر. (منطقی ترجمان البلاغه ص 55)، بزکوهی: (شمس دلالت داردبر) گوسفند ونخچیروگوزن واسب تازی
نشکنج: نشان نخجل دارم زدوست بربازو رواست باری گردل ببردمونس داد. (آغاجی لفااق. 134) صحاح الفرس: رواست باری گردل ببرده است نگار
پیچش پیچش پیچیدن
بوی تیزی که از سوختن استخوان، چرم، پشم و پنبه چرب چراغ خاموش گشته و مانند آن برآید، هر چیز تند و تیز
بوی تندی که از سوختن استخوان، پشم، چرم و مانند آن بلند می شود، برای مثال بگذرد سالیان که برناید / روزی از مطبخش همی خنجیر (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۶)
خوب، زیبا، جمیل
خیر، نه، جواب منفی
بنگرید به نجیل واژه نجیر به آرش آهار و سریش پارسی است
شکاربان، شکارچی، صیاد
شکارچی، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر نخجیرگان تدبیر کردی / بسی چون زهره را نخجیر کردی (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، صیدگاه، متصیّد
شکارگاه
نخچیرگان، نام لحن آخر از سی لحن باربد
صیادی، برای مثال درخت افکن بود کم زندگانی / به درویشی کشد نخجیربانی (نظامی۲ - ۳۲۶)
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، حابل، صیّاد، صیدگر، نخجیرگان، نخجیرگر، قانص، نخجیرزن، صیدبند، صیدافکن، نخجیرگیر، متصیّد، شکارگیر، شکارگر
شکاربانبرای مثال نخجیروالان این ملک را / شاگرد باشد فزون ز بهرام (فرخی - ۲۲۳)
شکاربان
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، نخجیرزن، حابل، صیّاد، شکارگیر، صیدافکن، شکارگر، نخجیروال، متصیّد، نخجیرگان، صیدگر، صیدبند، قانص، نخجیرگر
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، شکارگیر، صیدبند، نخجیروال، قانص، نخجیرگیر، متصیّد، صیدگر، نخجیرگان، صیّاد، صیدافکن، نخجیرگر، شکارگر، حابل
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، صیّاد، قانص، حابل، نخجیرگان، نخجیروال، متصیّد، صیدبند، صیدگر، شکارگیر، نخجیرزن، نخجیرگیر، شکارگر، صیدافکن