معنی نخجیربانی - فرهنگ فارسی عمید
معنی نخجیربانی
- نخجیربانی
- صیادی، برای مثال درخت افکن بود کم زندگانی / به درویشی کشد نخجیربانی (نظامی۲ - ۳۲۶)
تصویر نخجیربانی
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با نخجیربانی
نخجیربانی
- نخجیربانی
- صید. صیادی. شکار کردن. شکارچی گری:
درخت افکن بود کم زندگانی
به درویشی کشد نخجیربانی.
نظامی.
در این دشت نخجیربانی کنم
به رسم ددان زندگانی کنم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نخچیربانی
- نخچیربانی
- صیادی شکارکردن صید: درخت افکن بودکم زندگانی بدرویشی کشدنخچیربانی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
نخجیرگانی
- نخجیرگانی
- شکار. صید. (یادداشت مؤلف) :
اگر شاهم کند همداستانی
کنم یک چند گه نخجیرگانی.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
نخجیرسازی
- نخجیرسازی
- عمل نخجیرساز:
عقابی که نخجیرسازی کند
به ناورد صد گونه بازی کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نخجیرگان
- نخجیرگان
- شکارچی، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال چو بر نخجیرگان تدبیر کردی / بسی چون زهره را نخجیر کردی (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید