معرکه. مصاف. (آنندراج). جنگ گاه. (برهان قاطع). رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء). ناوردگه. آوردگه. میدان نبرد. جای نبرد: ده ساله یا دوازده ساله فزون نبود کاندر نبردگاه برآمد غبار او. فرخی. از کنار نبردگاه افق چون به دست غروب داور نام. انوری (از آنندراج)
معرکه. مصاف. (آنندراج). جنگ گاه. (برهان قاطع). رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء). ناوردگه. آوردگه. میدان نبرد. جای نبرد: ده ساله یا دوازده ساله فزون نبود کاندر نبردگاه برآمد غبار او. فرخی. از کنار نبردگاه افق چون به دست غروب داور نام. انوری (از آنندراج)
لنگرگاه کشتی در کنار دریا. (فرهنگ فارسی معین). بندر. (ناظم الاطباء). پهنه ای از آب در کنار ساحل که دارای عمق کافی برای ورود کشتیها است و موقعیت آن (اعم از طبیعی یا مصنوعی) نسبت به اوضاع ساحلی چنان است که کشتیها را ازباد امواج و جریانهای محلی محفوظ میدارد. بندرگاههای بزرگ، با باراندازها، اسکله ها، لنگرگاهها و تعمیرگاهها مجهزند. (دایره المعارف فارسی) ، سلام و تحیت رساندن: حافظ مرید جام جم است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان شیخ جام را. حافظ. ، غلامی. بنده بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، نوکری و خدمت. (ناظم الاطباء). نوکری. خدمتکاری. خدمت. (فرهنگ فارسی معین) ، عبودیت. پرستش. (فرهنگ فارسی معین). پرستش و غلامی. (ناظم الاطباء) ، نزد صوفیه تکلیف را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لنگرگاه کشتی در کنار دریا. (فرهنگ فارسی معین). بندر. (ناظم الاطباء). پهنه ای از آب در کنار ساحل که دارای عمق کافی برای ورود کشتیها است و موقعیت آن (اعم از طبیعی یا مصنوعی) نسبت به اوضاع ساحلی چنان است که کشتیها را ازباد امواج و جریانهای محلی محفوظ میدارد. بندرگاههای بزرگ، با باراندازها، اسکله ها، لنگرگاهها و تعمیرگاهها مجهزند. (دایره المعارف فارسی) ، سلام و تحیت رساندن: حافظ مرید جام جم است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان شیخ جام را. حافظ. ، غلامی. بنده بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، نوکری و خدمت. (ناظم الاطباء). نوکری. خدمتکاری. خدمت. (فرهنگ فارسی معین) ، عبودیت. پرستش. (فرهنگ فارسی معین). پرستش و غلامی. (ناظم الاطباء) ، نزد صوفیه تکلیف را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
بجای کشتی تندرو اختیار شده است. نبردناوها دارای تمام وسایل محافظت هستند و سرعت آنها زیادتر از زره دارهای سنگین است. (از لغات فرهنگستان). کشتی جنگی. ناو جنگی. ناو جنگنده. رزم ناو
بجای کشتی تندرو اختیار شده است. نبردناوها دارای تمام وسایل محافظت هستند و سرعت آنها زیادتر از زره دارهای سنگین است. (از لغات فرهنگستان). کشتی جنگی. ناو جنگی. ناو جنگنده. رزم ناو
جنگ گاه. (برهان قاطع) (از بهار عجم). جای جنگ. محل پیکار. (آنندراج) (انجمن آرا). آوردگاه. (انجمن آرا). رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء). دشت کین. دشت نبرد. آوردگه. رزمگه. میدان رزم: دو لشکر بهم کینه خواه آمدند دلیران ناوردگاه آمدند. اسدی. ، جولانگاه. جولانگه: ناوردگاه سازد میدان مدح تو هر کس که او سوار کمال و هنر شود. مسعودسعد. او را چو در نبرد برانگیزد ناوردگاه چرخ کیان باشد. مسعودسعد
جنگ گاه. (برهان قاطع) (از بهار عجم). جای جنگ. محل پیکار. (آنندراج) (انجمن آرا). آوردگاه. (انجمن آرا). رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء). دشت کین. دشت نبرد. آوردگه. رزمگه. میدان رزم: دو لشکر بهم کینه خواه آمدند دلیران ناوردگاه آمدند. اسدی. ، جولانگاه. جولانگه: ناوردگاه سازد میدان مدح تو هر کس که او سوار کمال و هنر شود. مسعودسعد. او را چو در نبرد برانگیزد ناوردگاه چرخ کیان باشد. مسعودسعد
جای خوردن: چنان خور تر و خشک این خوردگاه که اندازۀ طبع داری نگاه. نظامی. ، رسغ. جای باریک پیوند سر دست و پا. خرده گاه: دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب)
جای خوردن: چنان خور تر و خشک این خوردگاه که اندازۀ طبع داری نگاه. نظامی. ، رسغ. جای باریک پیوند سر دست و پا. خرده گاه: دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب)
معرک. معرکه. جنگ گاه. آوردگه. ناوردگه. ناوردگاه. میدان. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ جنگ: بکین جستن از دشت آوردگاه برآرم بخورشید گرد سیاه. فردوسی. برفتند هر دو ز قلب سپاه بیک سو کشیدند از آوردگاه. فردوسی. همی گشت با او به آوردگاه خروشی برآمد ز پشت سپاه. فردوسی. بزانوش بنشست و اندیشه کرد ز رزم و ز آوردگاه و نبرد. فردوسی. یکی باغ بد در میان سپاه از این روی و آن روی آوردگاه. فردوسی. فلک ز ترس فراموش کرد دوران را چو اسب شاه در آوردگاه جولان کرد. مسعود سعد. ، از امثلۀ ذیل ظاهراً چنین مستفاد می شود که آورد در آوردگاه مرکب از آورد به معنی ناورد و جنگ نیست بلکه آورد به معنی جولان اسب و آدمی و مانند آن است و آوردگاه وسعت و فسحت و مکانی بوده بمعنی جولانگاه و میدان جولان اسب یا مسابقۀ آدمی و غیره: نهادند آوردگاهی بزرگ دو جنگی بکردار ارغنده گرگ به آوردگه شد سپه، پهلوان بقلب اندرون با گروه گوان. فردوسی. اسیران و سرها همه گرد کرد ببردند از آوردگاه نبرد. فردوسی. بباغ اندر آوردگاهی گرفت چپ و راست هر گونه راهی گرفت همی هر زمان اسب برگاشتی و از ابر سیه نعره بگذاشتی. فردوسی. امیر غازی محمود رای میدان کرد نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد زمین میدان بر اوج چرخ فخر آورد چوشاه گیتی رای و نشاط میدان کرد فلک ز ترس فراموش کرد دوران را چو اسب شاه برآوردگاه جولان کرد ز بیم آنکه رسد گوی شاه بر خورشید بگرد تاری خورشید روی پنهان کرد. مسعودسعد. و رجوع به آورد و آوردگه شود
معرک. معرکه. جنگ گاه. آوردگه. ناوردگه. ناوردگاه. میدان. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ جنگ: بکین جستن از دشت آوردگاه برآرم بخورشید گرد سیاه. فردوسی. برفتند هر دو ز قلب سپاه بیک سو کشیدند از آوردگاه. فردوسی. همی گشت با او به آوردگاه خروشی برآمد ز پشت سپاه. فردوسی. بزانوش بنشست و اندیشه کرد ز رزم و ز آوردگاه و نبرد. فردوسی. یکی باغ بد در میان سپاه از این روی و آن روی آوردگاه. فردوسی. فلک ز ترس فراموش کرد دوران را چو اسب شاه در آوردگاه جولان کرد. مسعود سعد. ، از امثلۀ ذیل ظاهراً چنین مستفاد می شود که آورد در آوردگاه مرکب از آورد به معنی ناورد و جنگ نیست بلکه آورد به معنی جولان اسب و آدمی و مانند آن است و آوردگاه وسعت و فسحت و مکانی بوده بمعنی جولانگاه و میدان جولان اسب یا مسابقۀ آدمی و غیره: نهادند آوردگاهی بزرگ دو جنگی بکردار ارغنده گرگ به آوردگه شد سپه، پهلوان بقلب اندرون با گروه گوان. فردوسی. اسیران و سرها همه گرد کرد ببردند از آوردگاه نبرد. فردوسی. بباغ اندر آوردگاهی گرفت چپ و راست هر گونه راهی گرفت همی هر زمان اسب برگاشتی و از ابر سیه نعره بگذاشتی. فردوسی. امیر غازی محمود رای میدان کرد نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد زمین میدان بر اوج چرخ فخر آورد چوشاه گیتی رای و نشاط میدان کرد فلک ز ترس فراموش کرد دوران را چو اسب شاه برآوردگاه جولان کرد ز بیم آنکه رسد گوی شاه بر خورشید بگرد تاری خورشید روی پنهان کرد. مسعودسعد. و رجوع به آورد و آوردگه شود
بندری از دهستان حومه است که در بخش مرکزی شهرستان بوشهر واقع است. و 266 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، طاعت و عبادت کردن: گر همی نعمت دایم طلبی او را بندگی کن بدرستی و به بیماری. ناصرخسرو. بندگی هیچ نکردیم و طمع میداریم که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید. سعدی دهی است جزودهستان طارم علیا بخش سیروان شهرستان زنجان و دارای 113 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، تیر بزرگ عمارت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، نام درختی. (ناظم الاطباء)
بندری از دهستان حومه است که در بخش مرکزی شهرستان بوشهر واقع است. و 266 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، طاعت و عبادت کردن: گر همی نعمت دایم طلبی او را بندگی کن بدرستی و به بیماری. ناصرخسرو. بندگی هیچ نکردیم و طمع میداریم که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید. سعدی دهی است جزودهستان طارم علیا بخش سیروان شهرستان زنجان و دارای 113 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، تیر بزرگ عمارت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، نام درختی. (ناظم الاطباء)