گردگاه گردگاه اطراف. کمر. میان. لگن خاصره: دریغ آن کمربند و آن گردگاه دریغ آن کئی برز و بالای شاه. فردوسی. دلیران به خوردن نهادند سر چو آسوده شد گردگاه از کمر. فردوسی لغت نامه دهخدا
گردنگاه گردنگاه گردنه، جایی از کوه که به منزلۀ گردن کوه است، راه سخت و پر پیچ و خم در کوه، گردنگاه فرهنگ فارسی عمید
گردماه گردماه ماه شب چهاردهم از تقویم قمری، نیمۀ روشن ماه، بَدر، ماهِ تَمام، چَترِ سیمین، چَترِ سیمابیکنایه از روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رُخ، دیمِه، چِهر، سَج، غُرَّه، لَچ، رُخسارِه، عِذار، خَدّ، رُخسار، مُحَیّا، دیمَر، چیچَک، وَجَنات، دیباچِه، دیباجِه، عارِض فرهنگ فارسی عمید