جدول جو
جدول جو

معنی مطمول - جستجوی لغت در جدول جو

مطمول(مَ)
نان فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نان پهن شده با مطمله. (از اقرب الموارد). و رجوع به مطمله شود، تیر آلوده به خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلوده شده به خون و قطران و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مامول
تصویر مامول
آرزوشده، آرزو، خواهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مومول
تصویر مومول
مرضی که در چشم پیدا می شود، برای مثال تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها / تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان (عسجدی - ۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطموع
تصویر مطموع
طمع شده، مورد آز و طمع، آزمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمول
تصویر معمول
عمل شده، کار شده، ساخته شده، رسم و عادت
معمول داشتن: عمل کردن، اجرا کردن
معمول شدن: عمل شدن، متداول شدن
معمول کردن: عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمول
تصویر محمول
بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمول
تصویر مشمول
فراگرفته شده، در برگرفته شده، احاطه شده، جزء حکم یا گروهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطموس
تصویر مطموس
ویژگی پایه ای که در آن فع از فاعلاتن مانده است، ناپدید شده، گم شده، دور شده، نابینا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمول
تصویر متمول
کسی که دارای تمول و ثروت باشد، دارندۀ مال، مال دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
کورکرده و چشم بیرون آورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب و شراب که بر وی شمال وزیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). بادشمال خورده. (از اقرب الموارد). غدیری که باد شمال بر آن وزیده و سرد شده باشد. و نیز کسی که باد شمال به آن رسیده باشد. ج، مشمولون. (ناظم الاطباء). شراب و آب ایازخورده. شراب و آب شمال وزیده. آنکه باد شمال بر او وزیده و خنک شده باشد. (یادداشت مؤلف) ، مرد خوشخوی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از همه سو فراگرفته شده و احاطه کرده شده. (غیاث) (ناظم الاطباء) : در آغاز جوانی بدین خدمت سرافراز شده مشمول نوازش و مورد تربیت بود. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 165) ، داخل شده در حکمی یا گروهی، جوان ایرانی که به سن قانونی برای ورود به نظام وظیفه رسیده باشد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه بر وی چیزی درپوشندتا خوی کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گیاه بر هم نشسته و یکدیگر رافروپوشنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل مغمول، مرد گمنام و بیقدر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد گمنام. (از اقرب الموارد) ، ادیم مغمول، پوست تر نهاده تا پشم بریزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خرمای بر هم نهاده. (ناظم الاطباء) ، خوشه های انگور به روی هم گذاشته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یوم مغمول، از ایام عرب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بار برداشته شده به سر و پشت. (منتهی الارب). بار حمل شده و بارشده و برداشته شده و به سر و پشت ستور بار کرده شده. (ناظم الاطباء). حمل شده:
حامل دین بود او محمول شد
قابل فرمان بد او مقبول شد.
مولوی.
حاملی محمول گرداند ترا
قابلی مقبول گرداند ترا.
مولوی.
، مرد بهره مند از سواری مرکبهای خوش رفتار. (آنندراج). رجل محمول. (ناظم الاطباء) :
محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان
تو خواب میکن بر شتر تا بانگ میدارد جرس.
سعدی.
، جنین و بچۀ در شکم. (ناظم الاطباء) ، مظنون، یعنی گمان کرده شده. (غیاث اللغات) ، هو الامر فی الذهن. (تعریفات جرجانی) ، تأویل شده. تعبیرشده، (اصطلاح منطق) مقابل موضوع است. به اصطلاح منطقیان به معنی خبر که در مقابلۀ مبتدا است و این محمول مقابل موضوع میباشد و منطقیان مبتدا را موضوع و خبر را محمول گویند، چنانکه الانسان حیوان، پس انسان موضوع است و حیوان محمول است. (آنندراج) (غیاث). در منطق همان است که در نحو خبر مبتدا گویند و او صفت باشد. (مفاتیح). مسند (در اصطلاح منطق). (یادداشت مرحوم دهخدا) ، در اصطلاح منطقیان محکوم به است در قضیۀ حملیۀ غیرشرطیه و در قضیۀ شرطیه محمول را تالی گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
محمول نیی چنانکه اعراض
موضوع نیی چنانکه جوهر.
ناصرخسرو.
- محمول بالاشتقاق، در اصطلاح منطق خبر بودن از شیئی بواسطۀ کلمه دیگر یعنی محمول است بواسطه کلمه دیگر چنانکه لفظ مال در ’زید ذومال’ که محمول است بواسطۀ ذو. (از غیاث اللغات).
- محمول بالمواطات، در اصطلاح علم منطق خبر بودن از شیئی بلاواسطۀ کلمه دیگر یعنی بدون ترکیب کلمه دیگر چنانکه ضارب در ’زید ضارب’ (غیاث اللغات).
- محمول به ضمیمه (بالضمیمه) ، محمولی است که حمل آن بر موضوع مستلزم انضمام امری دیگر به موضوع باشد مانند حمل ابیض (سفید) بر جسم، که نیاز به انضمام بیاض (سفیدی) به جسم دارد. در صورتی حمل ابیض بر جسم درست است که بیاضی بدان ضمیمه شده باشد و این نوع حمل را حمل غیرذاتی هم گفته اند. زیرا محمول که محمول منتزع از ذات موضوع نیست در مقابل خارج محمول که محمول منتزع از ذات موضوع است و حمل آن بر موضوع مستدعی ضمیمه شدن چیزی دیگر نیست مانند ’انسان ممکن است’ که ’امکان’ منتزع از ذات انسان است، این گونه محمولات را محمولات ذاتی گویند چنانکه نوع اول را محمولات عرضی هم می گویند.
- محمول به،مقابل محمول علیه:
چونکه محمول بهی نبود لدیه
نیست ممکن بود محمول علیه.
مولوی.
- محمول ذاتی. رجوع به محمول به ضمیمه شود.
- محمول ٌ علیه، مقابل محمول ٌ به:
چونکه محمول ٌ بهی نبود لدیه
نیست ممکن بود محمول ٌ علیه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لنگ و گرفتار بیماری خمال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَوْ وِ)
بسیارمال. (آنندراج) (ربنجنی). مالدار و بسیارمال و توانگر. (ناظم الاطباء). چیزدار. دارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنجا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 77)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رمل. رجوع به رمل شود، حصیر بافته شده، پوشیده شده از ریگ، در زیر ریگ پنهان شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
سرمه چوب. ج، ملامیل. (مهذب الاسماء). سرمه کش. (منتهی الارب) (آنندراج). میل سرمه کش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرۀ روباه و شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، قلم آهنی که از آن بر تخته های دفتر نویسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آهنی که با آن بر صفحات دفتر نویسند. (از اقرب الموارد) ، سوراخ بینی. منخور. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مومول
تصویر مومول
علتی که در چشم پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
آرمان آرزو آرزو شده آرزو شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال، آرزو آرمان: و باز این قسم دو نوعند: یکی نوع آنند که به استاد و تلقف و تکلف و خواندن و نبشتن بکنه این مامول رسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمول
تصویر معمول
طبق مرسوم، مطابق عادت، متداول
فرهنگ لغت هوشیار
تباهیده، نابود گم، ناپدید: در سرواد، دور شده محو شده تباه شده، ناپدید شده گم گشته، دور شده، طمس آنست که ازین فاع لاتن بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود فابماند فع بجای آن بنهی و فع چون از این فاع لاتن خیزد آن را مطموس خوانند یعنی ناپدید کرده از بهر آنکه بدین زحاف ازین جزو بیش از اثری نمی ماند
فرهنگ لغت هوشیار
آز انگیز آرزو طمع شده مورد طمع و آرزو: مامول و مطموع از اهل افاده و استفاده آنکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشمول
تصویر مشمول
احاطه شده، در برگرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
بار بر، خوش اسپ، گمان برده، پایسخن گزاره، پیام آگاهه بار برداشته شده به سر و به پشت، مرد بهره مند از سواری مرکبهای خوش رفتار، گمان کرده شده مظنون، تاویل شده تعبیر شده، خبر که در مقابل مبتداست مقابل موضوع جزودوم از قضیه حملی مثلا در انسان حیوان ناطق است انسان موضوع است و حیوان ناطق محمول جمع محمولات. یا محمول بضمیمه. (بالضمیمه) محمولی است که حمل آن بر موضوع مستلزم انضمام امری دیگر بموضوع باشد مانند حمل ابیض (سفید) بر جسم که نیاز بانضمام بیاض (سفیدی) بجسم دارد. در صورتی حمل ابیض بر جسم درست است که بیاضی بدان ضمیمه شده باشد و این نوع حمل را حمل غیر ذاتی هم گفته اند زیرا محمول منتزع از ذات موضوع نیست در مقابل خارج محمول که محمول منتزع از ذات موضوع است و حمل آن بر موضوع مستدعی ضمیمه شدن چیزی دیگر نیست مانند: انسان ممکناست که امکان منتزع از ذات انسان است این گونه محمولات را محمولات ذاتی گویند چنانکه نوع اول را محمولات عرضی هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمول
تصویر متمول
بسیار مال، توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمول
تصویر متمول
((مُ تَ مَ وِّ))
توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محمول
تصویر محمول
((مَ))
باری که آن را بر پشت بردارند، گمان کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشمول
تصویر مشمول
((مَ))
فراگرفته شده، شامل شده، کسی که به سن قانوی برای ورود به نظام وظیفه رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معمول
تصویر معمول
((مَ))
عمل شده، کار شده، رسم و عادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطموع
تصویر مطموع
((مَ))
طمع شده، مورد طمع و آرزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطموس
تصویر مطموس
((مَ))
محو شده، تباه شده، ناپدید شده، گم گشته، دور شده، در علم عروض طمس آن است که از این «فاع لاتن» بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود «فا» بماند، «فع» به جای آن به نهی و «فع» چون از این «فاع لاتن» خیزد آن را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مومول
تصویر مومول
بیماری درد چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مأمول
تصویر مأمول
((مَ))
آرزو شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمول
تصویر متمول
توان گر، دارا
فرهنگ واژه فارسی سره
نرمالیت، معمولی
دیکشنری اردو به فارسی