محو شده، تباه شده، ناپدید شده، گم گشته، دور شده، در علم عروض طمس آن است که از این «فاع لاتن» بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود «فا» بماند، «فع» به جای آن به نهی و «فع» چون از این «فاع لاتن» خیزد آن را
تباهیده، نابود گم، ناپدید: در سرواد، دور شده محو شده تباه شده، ناپدید شده گم گشته، دور شده، طمس آنست که ازین فاع لاتن بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود فابماند فع بجای آن بنهی و فع چون از این فاع لاتن خیزد آن را مطموس خوانند یعنی ناپدید کرده از بهر آنکه بدین زحاف ازین جزو بیش از اثری نمی ماند
نابینا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طمیس. (اقرب الموارد). و رجوع به طمیس شود. - مطموس العین، دجال، بدان جهت که یک چشم را نشان ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج). ، ناپدیدشده. (زمخشری). ناپدید. محوشده. ناپیداگشته. مدروس. پاک گردیده (خط و اثر و جز آن). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه وقایع و حوادث به مرور شهور و ایام و امتداد دهور و اعوام آن را مدروس و مطموس می گرداند. (جامع التواریخ رشیدی). چاه ساری ببین خراب شده گشته مطموس و خشک آب شده. سنائی. سرمای سخت برخاست و جاده ها مطموس گشت و از سر ضرورت روی از آن نواحی بتافت و به غزنه آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 349). و به مرو آمد تا به راه بیابان رود و ودیقۀ تابستان محتدم بود و چاهها مطموم و راهها مطموس. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 294) ، روشنایی بشده (نجوم) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نور افلاک در نهاد قدم کنی از راه عاشقان مطموس. سنائی. ، (در اصطلاح عروض) چون فا از فاع لاتن مفروق الوتد منشعب گردد، فع بجای آن نهند و آن جزو را مطموس گویند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم)