معنی معمول معمول عمل شده، کار شده، ساخته شده، رسم و عادتمعمول داشتن: عمل کردن، اجرا کردنمعمول شدن: عمل شدن، متداول شدنمعمول کردن: عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن تصویر معمول فرهنگ فارسی عمید