معنی مغمول - لغت نامه دهخدا
معنی مغمول
- مغمول(مَ)
- آنکه بر وی چیزی درپوشندتا خوی کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گیاه بر هم نشسته و یکدیگر رافروپوشنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل مغمول، مرد گمنام و بیقدر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد گمنام. (از اقرب الموارد) ، ادیم مغمول، پوست تر نهاده تا پشم بریزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خرمای بر هم نهاده. (ناظم الاطباء) ، خوشه های انگور به روی هم گذاشته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یوم مغمول، از ایام عرب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا