جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مومول

مومول

مومول
مرضی که در چشم پیدا می شود، برای مِثال تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها / تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان (عسجدی - ۸۲)
مومول
فرهنگ فارسی عمید

مومول

مومول
علتی است که در چشم پیدا می شود، (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج)، بیماری در چشم، (ناظم الاطباء)، علتی است در چشم، (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی) (از تحفۀ حکیم مؤمن) :
تیغ تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان،
عسجدی
لغت نامه دهخدا

معمول

معمول
عمل شده، کار شده، ساخته شده، رسم و عادت
معمول داشتن: عمل کردن، اجرا کردن
معمول شدن: عمل شدن، متداول شدن
معمول کردن: عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
معمول
فرهنگ فارسی عمید

محمول

محمول
بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
محمول
فرهنگ فارسی عمید