جدول جو
جدول جو

معنی مشمول

مشمول((مَ))
فراگرفته شده، شامل شده، کسی که به سن قانوی برای ورود به نظام وظیفه رسیده
تصویری از مشمول
تصویر مشمول
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مشمول

مشمول

مشمول
فراگرفته شده، در برگرفته شده، احاطه شده، جزء حکم یا گروهی
مشمول
فرهنگ فارسی عمید

مشمول

مشمول
آب و شراب که بر وی شمال وزیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). بادشمال خورده. (از اقرب الموارد). غدیری که باد شمال بر آن وزیده و سرد شده باشد. و نیز کسی که باد شمال به آن رسیده باشد. ج، مشمولون. (ناظم الاطباء). شراب و آب ایازخورده. شراب و آب شمال وزیده. آنکه باد شمال بر او وزیده و خنک شده باشد. (یادداشت مؤلف) ، مرد خوشخوی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از همه سو فراگرفته شده و احاطه کرده شده. (غیاث) (ناظم الاطباء) : در آغاز جوانی بدین خدمت سرافراز شده مشمول نوازش و مورد تربیت بود. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 165) ، داخل شده در حکمی یا گروهی، جوان ایرانی که به سن قانونی برای ورود به نظام وظیفه رسیده باشد
لغت نامه دهخدا

مومول

مومول
مرضی که در چشم پیدا می شود، برای مِثال تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها / تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان (عسجدی - ۸۲)
مومول
فرهنگ فارسی عمید

معمول

معمول
عمل شده، کار شده، ساخته شده، رسم و عادت
معمول داشتن: عمل کردن، اجرا کردن
معمول شدن: عمل شدن، متداول شدن
معمول کردن: عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
معمول
فرهنگ فارسی عمید