جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با معمول

معمول

معمول
عمل شده، کار شده، ساخته شده، رسم و عادت
معمول داشتن: عمل کردن، اجرا کردن
معمول شدن: عمل شدن، متداول شدن
معمول کردن: عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
معمول
فرهنگ فارسی عمید

معمول

معمول
باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم، عادی، متعارف
متضاد: غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف
فرهنگ واژه مترادف متضاد