جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مأمول

مأمون

مأمون
ایمن، در امان، معتمد، امین، نام پسر هارون الرشید از خلفای بنی عباس
مأمون
فرهنگ نامهای ایرانی

مومول

مومول
مرضی که در چشم پیدا می شود، برای مِثال تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها / تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان (عسجدی - ۸۲)
مومول
فرهنگ فارسی عمید

معمول

معمول
عمل شده، کار شده، ساخته شده، رسم و عادت
معمول داشتن: عمل کردن، اجرا کردن
معمول شدن: عمل شدن، متداول شدن
معمول کردن: عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
معمول
فرهنگ فارسی عمید

محمول

محمول
بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
محمول
فرهنگ فارسی عمید

مشمول

مشمول
فراگرفته شده، در برگرفته شده، احاطه شده، جزء حکم یا گروهی
مشمول
فرهنگ فارسی عمید

متمول

متمول
کسی که دارای تمول و ثروت باشد، دارندۀ مال، مال دار، ثروتمند
متمول
فرهنگ فارسی عمید

مامول

مامول
آرمان آرزو آرزو شده آرزو شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال، آرزو آرمان: و باز این قسم دو نوعند: یکی نوع آنند که به استاد و تلقف و تکلف و خواندن و نبشتن بکنه این مامول رسند
فرهنگ لغت هوشیار