مومول مومول مرضی که در چشم پیدا می شود، برای مِثال تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها / تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان (عسجدی - ۸۲) فرهنگ فارسی عمید
معمول معمول عمل شده، کار شده، ساخته شده، رسم و عادتمعمول داشتن: عمل کردن، اجرا کردنمعمول شدن: عمل شدن، متداول شدنمعمول کردن: عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن فرهنگ فارسی عمید
مامول مامول آرمان آرزو آرزو شده آرزو شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال، آرزو آرمان: و باز این قسم دو نوعند: یکی نوع آنند که به استاد و تلقف و تکلف و خواندن و نبشتن بکنه این مامول رسند فرهنگ لغت هوشیار