جدول جو
جدول جو

معنی مصقع - جستجوی لغت در جدول جو

مصقع
فصیح، بلیغ، سخنور، بلند آواز
تصویری از مصقع
تصویر مصقع
فرهنگ فارسی عمید
مصقع
بلند آوا، آماده سخن آماده پاسخ سخنگوی بلند واز، فصیح بلیغ، جمع مصاقع
فرهنگ لغت هوشیار
مصقع
((مِ قَ))
سخنگوی بلند آواز، فصیح بلیغ، جمع مصاقع
تصویری از مصقع
تصویر مصقع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موقع
تصویر موقع
بزنگاه، هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصدع
تصویر مصدع
آنچه باعث دردسر شود، دردسر دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقع
تصویر مرقع
خرقه ای که پینه های چهارگوش داشته باشد، کاغذ یا چیز دیگر که بر آن خط رقاع یا خطوط دیگر نوشته شده باشد، جامۀ وصله دار و دوخته شده از قطعات مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقع
تصویر موقع
ویژگی نوشته ای که مهر یا امضا شده، مهر و امضا شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصرع
تصویر مصرع
بیتی که هر دو مصراعش قافیه داشته باشد، بر زمین افکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصنع
تصویر مصنع
جایی که آب باران در آن جمع شود مانند حوض، آب گیر، آب انبار، کارگاه، کارخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدقع
تصویر مدقع
نیکو گوینده، باریک گرداننده، باریک بین
فرهنگ لغت هوشیار
پاره دوخته ژنده، خوشنوشته، خوش نگاره جامه پاره پاره بهم دخته: در آن دکان پیر مردی نشسته است مرقعی پوشیده و درزی همی کند، جامه صوفیان که از اتصال قطعات مختلف و گاه رنگارنگ بهم ساخته میشد مرقعه. توضیح در احیا العلوم شرحی مفید راجع بمعنی و مقصود از مرقع و کیفیت آن آمده، کاغذ یا شی دیگر که روی آن بخط رقاع چیزی نوشته باشند، قطعه های تصاویر که بصورت کتابی بینالدفتین جمع شود، قطعاتی از خطوط زیبا که بشکل کتاب جمع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقع
تصویر مسقع
سخنور زبان آور
فرهنگ لغت هوشیار
کار گاه، ده، کلات، کاخ، آبگیر شمر شمرهای او چون چراغ بهشت (فردوسی) محلی که آب باران در آن جمع شود جای گرد آمدن آب باران آبگیر: عرضگاه دشت موقف عرض جناتست از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند. (خاقانی)، ده قریه، قلعه، کارخانه کارگاه، جمع مصانع
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان بزداغ ابزاری باشد که بدان بزدایند خطیب بلیغ، آلتی است زرگران را که بدان فلزات را صیقل دهند: ... در مجالس متعدد بمصقل مواعظ ونصایح زنگ کربت وملال از مرآت ضمیر منیر می زدودند، آلتی است فلزی قصابان را که بوسیله آن کارد قصابی را تیز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
کاهیده مصراع: بند مصراع: زمن بحضرت آصف که می برد پیغام که یادگیرد و مصرع زمن بنظم دری. (حافظ) برجسته مصرعی است ز دیوان زندگی چون نی ز عمر آنچه مرا در فغان گذشت (صائب) توضیح در عربی مصراع آمده نه مصرع ولی کلمه اخیر در فارسی مستعمل است. یا مصرع آمده. مصراع خوبی که بی فکر و رویت بهم رسد: مصرع آمده ای چون قد خود موزونی سرو عاشق سخنی تازه غزل خوان شده ای. (محمد افضل ثابت) یامصرع پیچان. مصراعی که بی تامل وتفکر نتوان گفت: مصرع پیچانم از من اهل دانش بگذرید عقده از دل و اشود گر پی بمضمونم برید. (رضی دانش) یا مصرع تنگ. مصراع کوتاه: دهم در یکی مصرع تنگ جا زر و خلعت باغ و اسب و سرا. (نورالدین ظهوری) (شعر) بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد، توضیح مطلع در قصیده و غزل مصرع است ولی ممکن است بیت غیر مطلع نیز بدین صفت متصف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر یافته درد سر دهنده، جدا جدا کننده، آزار رسان گزایان راه نرم پیکان پهن، سخنور، کاردان: مرد دردسر داده شده آنچه موجب تصدیع و درد سر باشد دردسر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر کش تیغزن جنگ با شمشیر مردسخت شمشیر زننده بیکدیگر شمشیر زدن جنگ کردن، مقاتله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقع
تصویر موقع
جای افتادن و جای واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقع
تصویر مرقع
((مُ رَ قَّ))
جامه وصله دار، جامه ای که از تکه پارچه های دوخته شده درست شده باشد، خرقه، خرقه ای که وصله های چهارگوش داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنع
تصویر مصنع
((مَ نَ))
جای گرد آمدن باران، آبگیر، ده، قریه، کارخانه، کارگاه، جمع مصانع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصرع
تصویر مصرع
((مُ صَ رَّ))
بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصدع
تصویر مصدع
((مُ صَ دِّ))
دردسر دهنده، آن چه که باعث زحمت شود
مصدع اوقات شدن: باعث دردسر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاع
تصویر مصاع
((مَ صَّ))
مرد سخت شمشیر زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقع
تصویر موقع
((مَ قِ))
محل، موضع، جمع مواقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقع
تصویر موقع
صادر کننده توقیع، کسی که اجازه نامه صادر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصقل
تصویر مصقل
خطیب بلیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقع
تصویر موقع
هنگام، فرصت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقع
تصویر مقع
آب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقع
تصویر صقع
((صُ))
کرانه، گوشه زمین، ناحیه، جمع اصقاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقع
تصویر صقع
((صَ))
زدن کسی را، پا بر کسی زدن، بر خاک انداختن کسی را، رسیدن آتش آسمانی به کسی، بیهوش کردن صاعقه کسی را
فرهنگ فارسی معین