کار گاه، ده، کلات، کاخ، آبگیر شمر شمرهای او چون چراغ بهشت (فردوسی) محلی که آب باران در آن جمع شود جای گرد آمدن آب باران آبگیر: عرضگاه دشت موقف عرض جناتست از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند. (خاقانی)، ده قریه، قلعه، کارخانه کارگاه، جمع مصانع
برساخته. (یادداشت مؤلف). مجعول. و رجوع به مصنوعی شود، کند: فرس مصنع، اسب کند. مقابل جواد: هیچ کس از ماه مقنع و فرس مصنع کار بدر تمام و سیر جواد خوشخرام توقع نکرد. (درۀ نادره چ شهیدی ص 46) ، آراسته. زیبا: رود خون جریان یافت و مصنع دم از دم ضیع مصنع شد. (درۀ نادره چ شهیدی ص 239)
جای گرد آمدن آب باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غدیر. آبگیر طبیعی، آب انبار. مصنعه. آبگیر و حوض. (غیاث). آبدان.و رجوع به مصانع شود: و آب این شهر (تنیس) از این مصنعهاست که به وقت زیاده شدن نیل پر کرده باشند و تا سال دیگر از آن آب برمیدارند و استعمال می کنند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 65). و مصنعهای نیکو باشد ازبهر آب. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 143). به هجر و یمامه رسید (شاپور) و چاهها و مصنعهاء آب ایشان را می انباشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 68) .جز آب باران هیچ آب دیگر نبود و مصنعها کرده اند که مردم آب از آن خورند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 136). عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند. خاقانی. رود خون جریان یافت و مصنع دم از دم ضیع مصنع شد. (درۀ نادرۀ چ شهیدی ص 239)، کاریز. (غیاث)، بنا و عمارت و قصر. (ناظم الاطباء). مصنعه، قلعه. (غیاث). مصنعه، محل ساختن. جای صنعت و کار دستی. کارخانه. کارگاه