معنی مصدع - فرهنگ فارسی معین
معنی مصدع
مصدع((مُ صَ دِّ))
دردسر دهنده، آن چه که باعث زحمت شود مصدع اوقات شدن: باعث دردسر شدن
تصویر مصدع
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مصدع
مصدع
مصدع
درد سر یافته درد سر دهنده، جدا جدا کننده، آزار رسان گزایان راه نرم پیکان پهن، سخنور، کاردان: مرد دردسر داده شده آنچه موجب تصدیع و درد سر باشد دردسر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مصدع
مصدع
کسی که جداجدا می کند. (ناظم الاطباء). جداکننده. (غیاث) ، آنکه دردسر می رساند. (ناظم الاطباء). دردسررساننده. (غیاث). گران. دردسردهنده. مایۀ دردسر. تصدیعافزا. سردردآرنده. سردردآور. (یادداشت مؤلف). هر چیزی که دردسر آورد و آزار رساند و اذیت کند. - مصدع اوقات شدن، زحمت رسانیدن و آزار دادن. - مصدع شدن، دردسر آوردن و اذیت کردن. (ناظم الاطباء). دردسر دادن. دردسر آوردن. (یادداشت مؤلف). - ، زحمت رسانیدن. (ناظم الاطباء). زحمت دادن
لغت نامه دهخدا
مصدع
مصدع
راه نرم در زمین درشت. ج، مصادع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.