جدول جو
جدول جو

معنی مای - جستجوی لغت در جدول جو

مای
در بعضی ولایتها مادر را گویند که والده باشد، (برهان)، مادر و والده را گویند، (ناظم الاطباء)، منجی، ’مایا’ (مادر)، گبری، ’مایه’ (مادر)، (حاشیۀ برهان چ معین)،
مخفف میای باشد که منع از آمدن است، (برهان) (از انجمن آرا)، کلمه فعل یعنی میا که نهی از آمدن باشد، (ناظم الاطباء) :
ز برهان و حجت سپر ساز و جوشن
به میدان مردان برون مای عریان،
ناصرخسرو (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
مای
جایگاه جادوان باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524)، نام شهری بوده در هندوستان که موضع ساحران و جادوان بوده همچو بابل، (برهان)، شهری است در هند و ظاهراً همین ’مؤو’ است، (فرهنگ رشیدی)، جای جادوان باشد چون بابل، (صحاح الفرس)، نام شهری به هند که مردم آن به سحر و جادو مشهور بوده اند و نسبت بدان مایی باشد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، شهری در هندوستان، (از فهرست ولف) :
برفت یار و رهی ماند در بیابانی
که حد آن نشناسد به جهد جادوی مای،
دقیقی (از فرهنگ رشیدی)،
ستاره شناسان و گند آوران
ز هر کشوری آنکه دیدم سران
ز قنوج وز دنبر و مرغ و مای
برفتند بازیج هندی زجای،
(شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1416)،
ز زابلستان تا به دریای سند
همه کابل و دنبر و مای هند،
فردوسی،
سوی کشور هندوان کرد رای
سوی کابل و دنبر ومرغ و مای،
فردوسی،
همه کابل و دنبر و مای هند
ز دریای چین تا به دریای سند،
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 144)،
وز آن روی کابل شه از مرغ و مای
جهان کرد پر گرد رزم آزمای،
اسدی،
از دل و جان رفت باید سوی خانه ایزدی
چون به صورت رفت خواهی یابه چین شو یا به مای،
سنائی (یادداشت ایضاً)،
به چست گویی سحر حلال در ره شعر
چنان نمایم کز مای یا دماوندم،
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
و رجوع به مادۀ قبل و مادۀ بعد و مایی شود
لغت نامه دهخدا
مای
جانوران خزنده را گویند مطلقاً همچو مار و زلو و انواع کرمها و مانند آن، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مار (فهرست ولف)، مار و مور و ملخ، حکیم فردوسی گفته:
بدو گفت خسرو درست آمدی
همیشه ز تو دور دست بدی
توئی پهلوان جهان کدخدای
به فرمان تو مرغ و ماهی و مای،
(از فرهنگ جهانگیری چ لکنهو ص 217)
یا ماه قیصری، اول آن مطابق است با اول ایار ماه رومی و سیزدهم ماه مه فرانسوی و بیست و چهارم اردیبهشت ماه جلالی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مای
ماد در زمان ساسانیان مبدل به ’مای’ شد و در قرون اسلامی آن را ’ماه’ گفتند چنانکه می گفتند ماه نهاوند، ماه بصره و غیره و در جمع ماهات، (از ایران باستان ج 1 ص 207)، و رجوع به ماد و ماه شود
لغت نامه دهخدا
مای
نام یکی از رایان و برزگان هند، (برهان)، نام یکی از رایان هند، (ناظم الاطباء)، پادشاهی در هندوستان، (از فهرست ولف)، نام پادشاه سندلی به هند برادر جمهور و پدر طلحند و عم گو (در شاهنامه)، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یکی بد برادر مر این شاه را
خردمند و شایستۀ گاه را
کجا نام آن نامور مای بود
به دنبر نشسته بت آرای بود،
(شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2472)،
ز دنبر بیامد سرافراز مای
به تخت کیان اندر آورد پای،
(شاهنامه ایضاً ص 2472)،
بدان چندگه مای بیمار گشت
دل جفت پردرد و تیمار گشت،
(شاهنامه ایضاً)،
ز گور مانی تدبیر او تباه کند
فسون و جادوئی جادوان مای به مای،
فرخی (دیوان ص 371)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مایا
تصویر مایا
(دخترانه)
در اساطیر یونان مادر هرمس، در اساطیر روم الهه بهار و حاصلخیزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مایل دریایی
تصویر مایل دریایی
در ریاضیات واحد اندازه گیری طول برابر ۱۸۵۲ متر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایی و منی
تصویر مایی و منی
کنایه از خودبینی، خودخواهی، تکبر، برای مثال در بحر مایی و منی افتاده ام بیار / می تا خلاص بخشدم از مایی و منی (حافظ - ۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایه زنی
تصویر مایه زنی
عمل واکسن زدن، واکسیناسیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایوس
تصویر مایوس
نا امید شده، نومید، بی امید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایعرف
تصویر مایعرف
آنچه شناخته شده، کالا، متاع، اسباب خانه که برای کسی به جا مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایتحلل
تصویر مایتحلل
آنچه در بدن هضم و تحلیل شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایحتاج
تصویر مایحتاج
آنچه مورد احتیاج باشد، دربایست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایملک
تصویر مایملک
آنچه در تصرف کسی باشد، دارایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایلزم
تصویر مایلزم
آنچه لازم باشد، ضروری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مای مرز
تصویر مای مرز
سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، ابهل، وهل، ارجا، ارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایو
تصویر مایو
لباس کوتاه و چسبان که هنگام شنا بر تن کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایندر
تصویر مایندر
نامادری، زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مادراندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایتعلق به
تصویر مایتعلق به
آنچه به آن وابسته است، آنچه به او تعلق دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایی
تصویر مایی
ما بودن، هستی، وجود، کنایه از خودبینی، خودخواهی، تکبر
مایی ومنی: کنایه از خودبینی، خودخواهی، تکبر، برای مثال در بحر مایی و منی افتاده ام بیار / می تا خلاص بخشدم از مایی و منی (حافظ - ۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایه دار
تصویر مایه دار
سرمایه دار، مال دار، آنکه مایه و بضاعتی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایه ور
تصویر مایه ور
مایه دار، مال دار، سرمایه دار، باشکوه، ارزشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایت
تصویر مایت
آنکه نزدیک به مرگ است
فرهنگ فارسی عمید
(قُمْ ما)
قمّا. کنیز. زن مملوکه. رجوع به قما شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان حومه بخش تکاب است که در شهرستان مراغه جنوب خاوری تکاب واقع است و 630 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
امر) امر از آمودن به معنی آراستن و درنشاندن گوهر در چیزی و بسلک و رشته کشیدن لؤلؤ و جز آن و پر کردن و انباشتن:
گفت مشّاطه را که صنعخدای
یعنی آن لعبت چگل، آمای،
عمعق،
،
مهیّاکننده، مستعدکننده، (برهان)، و در کلمات مرکّبه مانند گوهرآمای، لؤلؤآمای، مخفف آماینده است:
توئی گوهرآمای چارآخشیج
مسلسل کن گوهران در مزیج،
نظامی،
کواکب را بقدرت کارفرمای
طبایع را بصنعت گوهرآمای،
نظامی،
و رجوع به آمودن و آمود و آموده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظمای
تصویر ظمای
مونث ظمان خشک باد پشت چشم نازک
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی آماینده آید. آراینده مرصع: گوهرآمای لوء لوء آمای، پرکننده انبارنده، مستعد کننده مهیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه پند
تصویر مایه پند
باعث عبرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مایه زنی
تصویر مایه زنی
تخمیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مایه کوبی
تصویر مایه کوبی
واکسیناسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مایحتاج
تصویر مایحتاج
نیازها، نیازمندیها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مایع
تصویر مایع
آبگون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مایوس
تصویر مایوس
دلسرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مایه
تصویر مایه
ماده، باعث، موجب
فرهنگ واژه فارسی سره