جایگاه جادوان باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524)، نام شهری بوده در هندوستان که موضع ساحران و جادوان بوده همچو بابل، (برهان)، شهری است در هند و ظاهراً همین ’مؤو’ است، (فرهنگ رشیدی)، جای جادوان باشد چون بابل، (صحاح الفرس)، نام شهری به هند که مردم آن به سحر و جادو مشهور بوده اند و نسبت بدان مایی باشد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، شهری در هندوستان، (از فهرست ولف) : برفت یار و رهی ماند در بیابانی که حد آن نشناسد به جهد جادوی مای، دقیقی (از فرهنگ رشیدی)، ستاره شناسان و گند آوران ز هر کشوری آنکه دیدم سران ز قنوج وز دنبر و مرغ و مای برفتند بازیج هندی زجای، (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1416)، ز زابلستان تا به دریای سند همه کابل و دنبر و مای هند، فردوسی، سوی کشور هندوان کرد رای سوی کابل و دنبر ومرغ و مای، فردوسی، همه کابل و دنبر و مای هند ز دریای چین تا به دریای سند، (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 144)، وز آن روی کابل شه از مرغ و مای جهان کرد پر گرد رزم آزمای، اسدی، از دل و جان رفت باید سوی خانه ایزدی چون به صورت رفت خواهی یابه چین شو یا به مای، سنائی (یادداشت ایضاً)، به چست گویی سحر حلال در ره شعر چنان نمایم کز مای یا دماوندم، سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به مادۀ قبل و مادۀ بعد و مایی شود