معنی لَطَمَ - جستجوی لغت در جدول جو
لَطَمَ
سیلی زدن
ادامه...
سیلی زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رَزَمَ
بسته بندی کردن، او بسته بندی کرد
ادامه...
بَستِه بَندی کَردَن، او بَستِه بَندی کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
عَطَسَ
عطسه زدن، عطسه کردن
ادامه...
عَطسِه زدَن، عَطسِه کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
عَطَبَ
لنگر کردن، خراب است
ادامه...
لَنگَر کَردَن، خَراب اَست
دیکشنری عربی به فارسی
عَزَمَ
اراده داشتن، عزم
ادامه...
اِرادِه داشتَن، عَزم
دیکشنری عربی به فارسی
شَطَفَ
آبکشی کردن، آبکشی کنید
ادامه...
آبکَشی کَردَن، آبکَشی کُنید
دیکشنری عربی به فارسی
رَكَمَ
انباشته کردن، او انباشته شد
ادامه...
اَنباشتِه کَردَن، او اَنباشتِه شُد
دیکشنری عربی به فارسی
رَسَمَ
نمودار کشیدن، هزینه، کشیدن، ترسیم کردن، نقشه کشیدن، امتیاز دادن، طرح زدن
ادامه...
نِمودار کِشیدَن، هَزینِه، کِشیدَن، تَرسیم کَردَن، نَقشِه کِشیدَن، اِمتِیاز دادَن، طَرح زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
شَتَمَ
ناسزا گفتن، فحش داد
ادامه...
ناسِزا گُفتَن، فُحش داد
دیکشنری عربی به فارسی
جَثَمَ
نشستن، سوف، چمبیدن
ادامه...
نِشَستَن، سوف، چَمبیدَن
دیکشنری عربی به فارسی
سَطَرَ
کنترل کردن، خط
ادامه...
کُنتُرُل کَردَن، خَط
دیکشنری عربی به فارسی
زَعَمَ
ادّعا کردن، او مدّعی شد
ادامه...
اِدِّعا کَردَن، او مُدَّعی شُد
دیکشنری عربی به فارسی
زَحَمَ
ازدحام کردن، ازدحام
ادامه...
اِزدِحام کَردَن، اِزدِحام
دیکشنری عربی به فارسی
قَدَمَ
جلو بردن، پا
ادامه...
جِلو بُردَن، پا
دیکشنری عربی به فارسی
لَمَعَ
درخشیدن، او درخشید، درخشان شدن، صاف و برّاق کردن
ادامه...
دِرَخشیدَن، او دِرَخشید، دِرَخشان شُدَن، صاف و بَرّاق کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَمَسَ
لگام زدن، لمس کنید، لمس کردن، ضربه سریع زدن، سیلی زدن
ادامه...
لَگام زَدَن، لَمس کُنید، لَمس کَردَن، ضَربِه سَریع زَدَن، سیلی زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
صَدَمَ
برخورد کردن، او شوکّه شده بود، شوک وارد کردن، متحیّر کردن
ادامه...
برخورد کَردَن، او شُوکِّه شُدِه بود، شُوک وارِد کَردَن، مُتَحَیِّر کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَزَمَ
آشکار کردن، او تأکید کرد
ادامه...
آشکار کَردَن، او تَأکید کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
حَطَمَ
شکستن، او شکست
ادامه...
شِکَستَن، او شِکَست
دیکشنری عربی به فارسی
حَكَمَ
قضاوت کردن، حکومت کردن، محکوم کردن، حکم دادن
ادامه...
قِضاوَت کَردَن، حُکومَت کَردَن، مَحکوم کَردَن، حُکم دادَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَطَحَ
شکنجه کردن، صاف کرد
ادامه...
شِکَنجِه کَردَن، صاف کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
لَحَمَ
لحیم کردن، گوشت
ادامه...
لَحیم کَردَن، گوشت
دیکشنری عربی به فارسی
فَطَمَ
از شیر دور کردن، از شیر گرفتن
ادامه...
اَز شیر دور کَردَن، اَز شیر گِرِفتَن
دیکشنری عربی به فارسی
بَطَلَ
باطل کردن، قهرمان
ادامه...
باطِل کَردَن، قَهرِمان
دیکشنری عربی به فارسی
بَسَمَ
لبخندیدن، در یک لبخند
ادامه...
لَبخَندیدَن، دَر یِک لَبخَند
دیکشنری عربی به فارسی
حَلَمَ
رویابافی کردن، رؤیا
ادامه...
رُویابافی کَردَن، رُؤیا
دیکشنری عربی به فارسی
حَطَّمَ
ویران کردن، او شکست
ادامه...
ویران کَردَن، او شِکَست
دیکشنری عربی به فارسی
خَتَمَ
نتیجه گرفتن، مهر و موم، مهر کردن، مهر زدن
ادامه...
نَتیجِه گِرِفتَن، مُهر و موم، مُهر کَردَن، مُهر زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَرَمَ
بی کس کردن، ممنوع، محروم کردن
ادامه...
بی کَس کَردَن، مَمنوع، مَحروم کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
دَعَمَ
پشتیبانی کردن، حمایت کند
ادامه...
پُشتیبانی کَردَن، حِمایَت کُند
دیکشنری عربی به فارسی
خَطَفَ
جا به جا کردن، ربودن
ادامه...
جا بِه جا کَردَن، رُبودَن
دیکشنری عربی به فارسی
خَطَبَ
موعظه کردن، نامزد کرد
ادامه...
مُوعِظِه کَردَن، نامزَد کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
خَصَمَ
کسر کردن، رقیب
ادامه...
کَسر کَردَن، رَقیب
دیکشنری عربی به فارسی
خَدَمَ
خدمت کردن، او خدمت کرد
ادامه...
خِدمَت کَردَن، او خِدمَت کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
لَمَحَ
نگاه سریع انداختن، ببین، نگاه اجمالی انداختن، کنایه زدن، چشمک زدن
ادامه...
نِگَاه سَریع اَنداختَن، بِبین، نِگَاه اِجمالی اَنداختَن، کِنایِه زَدَن، چِشمَک زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی