معنی لَحَمَ - جستجوی لغت در جدول جو
لَحَمَ
لحیم کردن، گوشت
ادامه...
لَحیم کَردَن، گوشت
دیکشنری عربی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رَكَمَ
انباشته کردن، او انباشته شد
ادامه...
اَنباشتِه کَردَن، او اَنباشتِه شُد
دیکشنری عربی به فارسی
صَحَتَ
فریاد زدن، او فریاد زد
ادامه...
فَریاد زَدَن، او فَریاد زَد
دیکشنری عربی به فارسی
طَحَنَ
آسیاب کردن، سنگ زنی
ادامه...
آسیاب کَردَن، سَنگ زَنی
دیکشنری عربی به فارسی
عَزَمَ
اراده داشتن، عزم
ادامه...
اِرادِه داشتَن، عَزم
دیکشنری عربی به فارسی
سَحَقَ
فشردن، خرد کردن، فیلتر کردن
ادامه...
فِشُردَن، خُرد کَردَن، فیلتِر کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
سَحَرَ
سحر کردن، جذّابیت، جذبه کردن، جادو کردن، جذب کردن
ادامه...
سِحر کَردَن، جَذّابِیَت، جَذَبِه کَردَن، جادو کَردَن، جَذب کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
سَحَبَ
کشیدن، برای عقب نشینی، باطل کردن، پس گرفتن، زیپ کردن، بازپس کشیدن
ادامه...
کِشیدَن، بَرایِ عَقَب نِشینی، باطِل کَردَن، پَس گِرفتَن، زیپ کَردَن، بازپَس کِشیدَن
دیکشنری عربی به فارسی
رَسَمَ
نمودار کشیدن، هزینه، کشیدن، ترسیم کردن، نقشه کشیدن، امتیاز دادن، طرح زدن
ادامه...
نِمودار کِشیدَن، هَزینِه، کِشیدَن، تَرسیم کَردَن، نَقشِه کِشیدَن، اِمتِیاز دادَن، طَرح زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
صَدَمَ
برخورد کردن، او شوکّه شده بود، شوک وارد کردن، متحیّر کردن
ادامه...
برخورد کَردَن، او شُوکِّه شُدِه بود، شُوک وارِد کَردَن، مُتَحَیِّر کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
رَزَمَ
بسته بندی کردن، او بسته بندی کرد
ادامه...
بَستِه بَندی کَردَن، او بَستِه بَندی کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
شَحَنَ
بار دادن، حمل و نقل، کشتی فرستادن
ادامه...
بار دادَن، حَمل و نَقل، کِشتی فِرِستادَن
دیکشنری عربی به فارسی
شَتَمَ
ناسزا گفتن، فحش داد
ادامه...
ناسِزا گُفتَن، فُحش داد
دیکشنری عربی به فارسی
زَعَمَ
ادّعا کردن، او مدّعی شد
ادامه...
اِدِّعا کَردَن، او مُدَّعی شُد
دیکشنری عربی به فارسی
زَحَفَ
زحمت کشیدن، خزش، خزیدن، حالت خزیدن پیدا کردن
ادامه...
زَحمَت کِشیدَن، خَزِش، خَزیدَن، حالَت خَزیدَن پِیدا کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
قَدَمَ
جلو بردن، پا
ادامه...
جِلو بُردَن، پا
دیکشنری عربی به فارسی
صَحَفَ
خش خش کردن، روزنامه ها، صدای خش خش کردن
ادامه...
خَش خَش کَردَن، روزنامِه ها، صِدایِ خَش خَش کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَثَمَ
نشستن، سوف، چمبیدن
ادامه...
نِشَستَن، سوف، چَمبیدَن
دیکشنری عربی به فارسی
زَحَمَ
ازدحام کردن، ازدحام
ادامه...
اِزدِحام کَردَن، اِزدِحام
دیکشنری عربی به فارسی
حَطَمَ
شکستن، او شکست
ادامه...
شِکَستَن، او شِکَست
دیکشنری عربی به فارسی
لَطَمَ
سیلی زدن
ادامه...
سیلی زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَحَسَ
نشت یافتن، او لیسید
ادامه...
نَشت یافتَن، او لیسید
دیکشنری عربی به فارسی
بَسَمَ
لبخندیدن، در یک لبخند
ادامه...
لَبخَندیدَن، دَر یِک لَبخَند
دیکشنری عربی به فارسی
بَحَثَ
بررسی کردن، تحقیق کنید، جستجو کردن
ادامه...
بَررَسی کَردَن، تَحقِیق کُنید، جُستُجو کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَلَمَ
رویابافی کردن، رؤیا
ادامه...
رُویابافی کَردَن، رُؤیا
دیکشنری عربی به فارسی
حَكَمَ
قضاوت کردن، حکومت کردن، محکوم کردن، حکم دادن
ادامه...
قِضاوَت کَردَن، حُکومَت کَردَن، مَحکوم کَردَن، حُکم دادَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَرَمَ
بی کس کردن، ممنوع، محروم کردن
ادامه...
بی کَس کَردَن، مَمنوع، مَحروم کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَحَظَ
سرازیر کردن، بیرون بزن
ادامه...
سَرازیر کَردَن، بیرون بِزَن
دیکشنری عربی به فارسی
دَعَمَ
پشتیبانی کردن، حمایت کند
ادامه...
پُشتیبانی کَردَن، حِمایَت کُند
دیکشنری عربی به فارسی
دَحَسَ
غلتیدن، او زیر پا گذاشت
ادامه...
غَلتیدَن، او زیرِ پا گُذاشت
دیکشنری عربی به فارسی
خَصَمَ
کسر کردن، رقیب
ادامه...
کَسر کَردَن، رَقیب
دیکشنری عربی به فارسی
خَدَمَ
خدمت کردن، او خدمت کرد
ادامه...
خِدمَت کَردَن، او خِدمَت کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
خَتَمَ
نتیجه گرفتن، مهر و موم، مهر کردن، مهر زدن
ادامه...
نَتیجِه گِرِفتَن، مُهر و موم، مُهر کَردَن، مُهر زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَزَمَ
آشکار کردن، او تأکید کرد
ادامه...
آشکار کَردَن، او تَأکید کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
لَفَحَ
سیلی زدن، او لیسید
ادامه...
سیلی زَدَن، او لیسید
دیکشنری عربی به فارسی