معنی لَحَسَ - جستجوی لغت در جدول جو
لَحَسَ
نشت یافتن، او لیسید
ادامه...
نَشت یافتَن، او لیسید
دیکشنری عربی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لَهَثَ
نفس نفس زدن، خس خس سینه
ادامه...
نَفَس نَفَس زَدَن، خَس خَس سینِه
دیکشنری عربی به فارسی
سَحَقَ
فشردن، خرد کردن، فیلتر کردن
ادامه...
فِشُردَن، خُرد کَردَن، فیلتِر کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
سَحَرَ
سحر کردن، جذّابیت، جذبه کردن، جادو کردن، جذب کردن
ادامه...
سِحر کَردَن، جَذّابِیَت، جَذَبِه کَردَن، جادو کَردَن، جَذب کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
سَحَبَ
کشیدن، برای عقب نشینی، باطل کردن، پس گرفتن، زیپ کردن، بازپس کشیدن
ادامه...
کِشیدَن، بَرایِ عَقَب نِشینی، باطِل کَردَن، پَس گِرفتَن، زیپ کَردَن، بازپَس کِشیدَن
دیکشنری عربی به فارسی
شَحَنَ
بار دادن، حمل و نقل، کشتی فرستادن
ادامه...
بار دادَن، حَمل و نَقل، کِشتی فِرِستادَن
دیکشنری عربی به فارسی
زَحَمَ
ازدحام کردن، ازدحام
ادامه...
اِزدِحام کَردَن، اِزدِحام
دیکشنری عربی به فارسی
زَحَفَ
زحمت کشیدن، خزش، خزیدن، حالت خزیدن پیدا کردن
ادامه...
زَحمَت کِشیدَن، خَزِش، خَزیدَن، حالَت خَزیدَن پِیدا کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَمَعَ
درخشیدن، او درخشید، درخشان شدن، صاف و برّاق کردن
ادامه...
دِرَخشیدَن، او دِرَخشید، دِرَخشان شُدَن، صاف و بَرّاق کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
عَطَسَ
عطسه زدن، عطسه کردن
ادامه...
عَطسِه زدَن، عَطسِه کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَمَحَ
نگاه سریع انداختن، ببین، نگاه اجمالی انداختن، کنایه زدن، چشمک زدن
ادامه...
نِگَاه سَریع اَنداختَن، بِبین، نِگَاه اِجمالی اَنداختَن، کِنایِه زَدَن، چِشمَک زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَفَحَ
سیلی زدن، او لیسید
ادامه...
سیلی زَدَن، او لیسید
دیکشنری عربی به فارسی
لَعَنَ
لعنت کردن، نفرین
ادامه...
لَعنَت کَردَن، نِفرین
دیکشنری عربی به فارسی
لَطَمَ
سیلی زدن
ادامه...
سیلی زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَطَحَ
شکنجه کردن، صاف کرد
ادامه...
شِکَنجِه کَردَن، صاف کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
لَصَقَ
چسباندن، چسبنده
ادامه...
چَسباندَن، چَسبَندِه
دیکشنری عربی به فارسی
عَرَسَ
داماد شدن، عروسی
ادامه...
داماد شُدَن، عَروسی
دیکشنری عربی به فارسی
عَكَسَ
معکوس کردن، معکوس
ادامه...
مَعکوس کَردَن، مَعکوس
دیکشنری عربی به فارسی
دَحَسَ
غلتیدن، او زیر پا گذاشت
ادامه...
غَلتیدَن، او زیرِ پا گُذاشت
دیکشنری عربی به فارسی
حَبَسَ
کپّه کردن، حبس، بازداشت کردن، حبس کردن، محبوس کردن
ادامه...
کُپِّه کَردَن، حَبس، بازداشت کَردَن، حَبس کَردَن، مَحبوس کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَمَسَ
لگام زدن، لمس کنید، لمس کردن، ضربه سریع زدن، سیلی زدن
ادامه...
لَگام زَدَن، لَمس کُنید، لَمس کَردَن، ضَربِه سَریع زَدَن، سیلی زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَحِسَ
آب کشی کردن، او لیسید
ادامه...
آب کَشِی کَردَن، او لیسید
دیکشنری عربی به فارسی
لَحَمَ
لحیم کردن، گوشت
ادامه...
لَحیم کَردَن، گوشت
دیکشنری عربی به فارسی
بَحَثَ
بررسی کردن، تحقیق کنید، جستجو کردن
ادامه...
بَررَسی کَردَن، تَحقِیق کُنید، جُستُجو کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَمَسَ
برانگیختن، او هیجان زده شد
ادامه...
بَراَنگیختَن، او هَیَجان زَدِه شُد
دیکشنری عربی به فارسی
حَرَسَ
نگهبانی کردن، نگهبان
ادامه...
نِگَهبانی کَردَن، نِگَهبان
دیکشنری عربی به فارسی
رَأَسَ
رئیس بودن، سر، اصلی کردن
ادامه...
رَئیس بودَن، سَر، اَصلی کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
طَحَنَ
آسیاب کردن، سنگ زنی
ادامه...
آسیاب کَردَن، سَنگ زَنی
دیکشنری عربی به فارسی
جَلَسَ
کاسه پر کردن، او نشست، صندلی گذاشتن، نشستن
ادامه...
کاسِه پُر کَردَن، او نِشَست، صَندَلی گُذاشتَن، نِشَستَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَحَظَ
سرازیر کردن، بیرون بزن
ادامه...
سَرازیر کَردَن، بیرون بِزَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَبَسَ
گچ کاری کردن، گچ
ادامه...
گَچ کاری کَردَن، گَچ
دیکشنری عربی به فارسی
عَبَسَ
چهره در هم کشیدن، اخم کرد، عبوس کردن
ادامه...
چِهرِه دَر هَم کِشیدَن، اَخم کَرد، عَبوس کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
صَحَفَ
خش خش کردن، روزنامه ها، صدای خش خش کردن
ادامه...
خَش خَش کَردَن، روزنامِه ها، صِدایِ خَش خَش کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
صَحَتَ
فریاد زدن، او فریاد زد
ادامه...
فَریاد زَدَن، او فَریاد زَد
دیکشنری عربی به فارسی
لَسَعَ
لیسیدن، نیش زدن، با شلّاق زدن
ادامه...
لیسیدَن، نِیش زَدَن، با شَلّاق زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی