- لش
- لاشۀ انسان یا حیوان، مردار، جسد ذبح شدۀ حیوان، لاش
کنایه از تنبل، بیکاره، سست و بی حال
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
معنی لش - جستجوی لغت در جدول جو
- لش
- لاشه، مردار، جسد بیروح جسم حیوان روح بشده، کشته و پوست کنده گاو و گوسفند و امثال آن، سخت تنبل، بی عار، بی غیرت، نامرد
- لش
- لاشه، جیفه
- لش ((لَ))
- بی کار، تنبل، بی عار
- لش ((لُ))
- گل و لای تیره که در بن حوض و ته تالاب باشد، لجن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تفریح
لشکرگشاینده، لشکرشکن
در دورۀ صفوی تا قاجار، آنکه آمار و شمارۀ لشکریان و حساب جیره و مواجب آن ها را نگه دارد
جای لشکر در میدان جنگ
لشکرگاه، جای انبوهی لشکر، برای مثال ز بانگ تبیره به بربرستان / تو گفتی زمین گشت لشکرستان (فردوسی - ۲/۷۱)
دارندۀ لشکر، نگهدار لشکر
حرکت دادن لشکر به سوی دشمن
نگهداری لشکر، فرماندهی لشکر
آنکه پشت وپناه لشکریان باشد
لشکرشکرنده، درهم شکنندۀ لشکر
لشکر آراسته و انبوه و بسیار
پاره، لشک لشک مثلاً پاره پاره
آنکه لشکر را حرکت دهد و به جنگ ببرد
نرم و لیز، هموار، ساده، بی نقش و نگار
حرکت دادن لشکر، برانگیختن لشکر به جنگ
شبنمی که مثل برف روی زمین را سفید کند
لشکر شکارنده، درهم شکنندۀ لشکر، لشکرشکن
لشکرکش، آنکه لشکر را به جنگ ببرد، فرمانده لشکر، لشکرگذار، سپه کش
لشکرکش، آنکه لشکر را به جنگ ببرد، فرمانده لشکر، لشکرگرا، سپه کش
آنکه لشکر را به جنگ ببرد، فرمانده لشکر، لشکرگرا، لشکرگذار، سپه کش
زمینی که در آن آب بایستد و علف و نی بروید
لشکرآراینده، نظم دهندۀ لشکر، فرمانده لشکر
شغل و عمل لشکرکش، فرماندهی لشکر، فرستادن لشکر، آدات و ادوات جنگی به جایی
آنکه لشکر بیاراید و لشکریان را آمادۀ جنگ سازد
لیسیدن، زبان به چیزی مالیدن، با زبان چیزی را پاک کردن
آنکه صف لشکریان دشمن را بشکافد، لشکرشکن، کنایه از دلاور، برای مثال که لشکر شکوفان مغفرشکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱ - ۷۷ حاشیه)
آنکه افراد لشکر را بشناسد و تعداد آن ها را بداند، برای مثال سپاهی نه چندان که لشکرشناس / به اندازۀ آن رساند قیاس (نظامی۵ - ۹۶۳)
لشکرش کننده، شکست دهندۀ لشکر، کنایه از بسیار دلیر
قسمتی از ارتش که عدۀ افراد آن در حدود دوازده هزار نفر است، گروه بسیار از سپاهیان، سپاه
لشکر انگیختن: حرکت دادن لشکر، برانگیختن لشکر به جنگ
لشکر جرار: لشکر آراسته و انبوه و بسیار
لشکر کشیدن: حرکت دادن لشکر به سوی دشمن
لشکر انگیختن: حرکت دادن لشکر، برانگیختن لشکر به جنگ
لشکر جرار: لشکر آراسته و انبوه و بسیار
لشکر کشیدن: حرکت دادن لشکر به سوی دشمن
وسیله ای که با آن لاشۀ گاو و گوسفند را به قصابی می برند، آنکه لاشۀ گاو و گوسفند را به قصابی می برد، وسیله ای که در آن جسد مرده را حمل کنند