معنی لشکرداری - فرهنگ فارسی عمید
معنی لشکرداری
- لشکرداری
- نگهداری لشکر، فرماندهی لشکر
تصویر لشکرداری
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با لشکرداری
لشکرداری
- لشکرداری
- عمل وشغل لشکردار نگهداری لشکر فرماندهی لشکر: و قاعده ای نهاد در آیین پادشاهی و لشکر داری و عدل میان جهانیان
فرهنگ لغت هوشیار
لشکرداری
- لشکرداری
- عمل لشکردار. نگاه داشتن لشکر. نگهداری لشکر: و قاعده ای نهاد در آیین پادشاهی و لشکرداری و عدل میان جهانیان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88)
لغت نامه دهخدا
لشکردار
- لشکردار
- دارندۀ لشکر. سرلشکر: کارهای مملکت به مردان کار و لشکر و لشکردار راست آید. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
لشکر دار
- لشکر دار
- فرمانده لشکر نگهدارلشکر: کارهای مملکت بمردان کار و لشکر و لشکردار راست آید
فرهنگ لغت هوشیار
بدکرداری
- بدکرداری
- بدفعلی. (ناظم الاطباء). بدکاری. بدکنشی. بدفعلی. بدفعالی: سرمایۀ غرض بدکرداری و خیانت را سازد. (کلیله ودمنه). کسی بر بدکرداری سود نکند. (تاریخ گزیده)
لغت نامه دهخدا