جدول جو
جدول جو

معنی لشکر انگیختن

لشکر انگیختن
حرکت دادن لشکر، برانگیختن لشکر به جنگ
تصویری از لشکر انگیختن
تصویر لشکر انگیختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با لشکر انگیختن

لشکر انگیختن

لشکر انگیختن
فراهم آوردن لشکر و حرکت دادن آن، تحریک لشکر بجنگ
لشکر انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار

لشکر انگیختن

لشکر انگیختن
گرد آوردن لشکر و به حرکت درآوردن آن:
لشکر انگیخت بیش از اندازه
کینه ور تیز گشت و کین تازه.
نظامی
لغت نامه دهخدا

شور انگیختن

شور انگیختن
تهییج کردن. اثاره. (یادداشت مؤلف) :
جنگی که تو آغازی صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی عذری که تو پیش آری.
منوچهری.
بس کن ز شور انگیختن وز خون ناحق ریختن
کز بس شکار آویختن می بگسلد فتراک تو.
خاقانی.
، فتنه و آشوب برپا کردن:
ای بسا شورا کز آن زلفینکان انگیختی
گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای.
منوچهری.
هر روز بهر دستی رنگی دگرآمیزی
هر لحظه بهر چشمی شور دگر انگیزی.
خاقانی.
، بانگ و فغان برآوردن:
صبح پیش ازوقتشان عید از درون برساخته
مرغ پیش از وجدشان شور از نهان انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا