شکرشکار شکرشکار که شکر شکار کند. کنایه از کسی که از لب معشوق بوسه رباید: تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار. سوزنی. از بوسه گاه خوبان شکّرشکار باش تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار. سوزنی لغت نامه دهخدا
لشکرشکر لشکرشکر لشکرشکن. لشکرشکار: شاه فرخنده پی و میری آزادخویی گرد لشکرشکن و شیری لشکرشکری. فرخی لغت نامه دهخدا
لشکرگذار لشکرگذار لَشکَرکِش، آنکه لشکر را به جنگ ببرد، فرماندهِ لشکر، لَشکَرگرا، سِپَه کِش فرهنگ فارسی عمید
لشکرشکوف لشکرشکوف آنکه صف لشکریان دشمن را بشکافد، لشکرشکن، کنایه از دلاور، برای مِثال که لشکر شکوفان مغفرشکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱ - ۷۷ حاشیه) فرهنگ فارسی عمید
لشکرشناس لشکرشناس آنکه افراد لشکر را بشناسد و تعداد آن ها را بداند، برای مِثال سپاهی نه چندان که لشکرشناس / به اندازۀ آن رساند قیاس (نظامی۵ - ۹۶۳) فرهنگ فارسی عمید
لشکر شکر لشکر شکر لشکر شکار: شاه فرخنده پی و میری آزاده خویی گرد لشکر شکن و شیری لشکر شکری. (فرخی لغ) توضیح در دیوان فرخی. چا. د.: 378 شیری دشمن شکری فرهنگ لغت هوشیار