معنی لش لش لاشۀ انسان یا حیوان، مردار، جسد ذبح شدۀ حیوان، لاشکنایه از تنبل، بیکاره، سست و بی حاللجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ تصویر لش فرهنگ فارسی عمید