لابه کردن: بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم. سوزنی. ، لافیدن، سخنان زیاده از حد گفتن. خودستائی کردن، پرگوئی. هرزه گوئی. (برهان). رجوع به لائیدن و لاییدن شود
لابه کردن: بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم. سوزنی. ، لافیدن، سخنان زیاده از حد گفتن. خودستائی کردن، پرگوئی. هرزه گوئی. (برهان). رجوع به لائیدن و لاییدن شود
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن، کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن تاب آوردن، طاقت آوردن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن، کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن تاب آوردن، طاقت آوردن
تراویدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). لغتی در تراویدن. (حاشیۀ برهان چ معین) : خالی از خود بود و پر از عشق دوست پس ز کوزه آن تلابد کاندر اوست. _ (مولوی (برطبق نسخۀ نیکلسن، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، قهقهه و نقنقه کردن و بانک کردن غوک و مرغ خانگی پس از تخم نهادن. (ناظم الاطباء). k05l) _
تراویدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). لغتی در تراویدن. (حاشیۀ برهان چ معین) : خالی از خود بود و پر از عشق دوست پس ز کوزه آن تلابد کاندر اوست. _ (مولوی (برطبق نسخۀ نیکلسن، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، قهقهه و نقنقه کردن و بانک کردن غوک و مرغ خانگی پس از تخم نهادن. (ناظم الاطباء). k05l) _
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)، نالیدن
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)، نالیدن
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)