معنی لانیدن - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با لانیدن
لانیدن
- لانیدن
- لاندن، افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گُلاندَن
فرهنگ فارسی عمید
لانیدن
- لانیدن
- لاندن. جنبانیدن و افشانیدن. (برهان) :
پیش من چونکه نجنبدت زبان هرگز
خیره پیش ضعفا چونکه همی لانی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
چلانیدن
- چلانیدن
- فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن، فشار دادن و منضغط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خلانیدن
- خلانیدن
- فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار