جدول جو
جدول جو

معنی فروغته - جستجوی لغت در جدول جو

فروغته
(فُ تَ / تِ)
فروخته. بیعکرده. (برهان). تبدیل ’خ’ به ’غ’ معمول است، اما این استعمال در جایی دیده نشد. (حاشیۀ برهان چ معین) ، افروخته و درخشان و فروزان. (برهان). رجوع به فروخته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریشته
تصویر فریشته
فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، امشاسپند، امهراسپند، فروهنده، طایر قدس، ملک، طایر فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
خسته، زخمی و بر زمین کشیده شده، برای مثال او می خورد به شادی و کام دل / دشمن نزار گشته و فرخسته (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۵)، پایمال شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروخته
تصویر فروخته
به فروش رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروخته
تصویر افروخته
روشن شده، شعله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
فرهیخته، برای مثال ای شمن آهسته باش زآن بت بدخو / کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز (دقیقی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول،
کنایه از نشان دادن حالتی به خصوص کبر و خودپسندی، برای مثال من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲ - ۶۰۹)
کنایه از از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه ای ناروا در برابر چیزی بی ارزش مثلاً آبروی خود را فروخت،
کنایه از خیانت کردن مثلاً یاران هم بند خود را فروخت،
کنایه از معاوضه کردن، برای مثال دو گیتی به رستم نخواهم فروخت / کسی چشم دین را به سوزن ندوخت (فردوسی - ۵/۳۳۸)
چیزی را در معرض فروش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرواره
تصویر فرواره
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار
پربار، پرواره، فروار، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره، غرفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروهشته
تصویر فروهشته
پایین گذاشته، آویخته، آویزان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریفته
تصویر فریفته
فریب خورده، گول خورده، کنایه از شیفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخشته
تصویر فرخشته
فرخشه، نوعی شیرینی که از آرد سفید، شکر، روغن و مغز بادام یا پسته تهیه می کردند، لوزینه
فرهنگ فارسی عمید
(فُ تَ / تِ)
بیع کرده شده. (برهان). اسم مفعول از فروختن. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فُ تَ / تِ)
افروخته. فروزان. درخشان. (برهان). روشن:
همچو دلها بدو فروخته باد
صدر و ایوان و مجلس و میدان.
فرخی.
پیش تن دوستان ز رنج پناهی
در جگر دشمنان فروخته ناری.
فرخی.
چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان
فروخته ست زمانه به دولت سلطان.
عنصری.
- فروخته روی، زیباروی. افروخته روی:
بدین فروخته رویان نگه کنم که همی
به فعل طبعی روی زمین فروزانند.
مسعودسعد.
- فروخته شدن، روشن شدن:
چو آتش است حسامت که چون فروخته شد
بدو دل و جگر دشمنان کنند کباب.
مسعودسعد.
رجوع به افروخته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خوشگوار گردیدن آب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
روشن شده درخشان شده، مشتعل شده شعله ور، تبدیل باتش شده تابیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریشته
تصویر فریشته
فرشته ملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
کوفته پایمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شیرینی که آن را با آرد شکر روغن و مغز بادام سازند قطائف لوزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروسیه
تصویر فروسیه
از ریشه پارسی فروسه بنگرید به فروسه و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریفته
تصویر فریفته
فریب خورده گول خورده، مغبون زیان دیده، شیفته شوریده عاشق شیدا
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در پس در اندازند تا گشوده نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد برای شمارش کشتی و هواپیما: دو فروند کشتی سه فروند هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروبسته
تصویر فروبسته
گره خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغنه
تصویر فراغنه
جمع فرغانی، فرغانیان جمع فرغانی فرغانیان مردم فرغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروخته
تصویر فروخته
((فُ خْ تِ))
روشن شده، شعله ور شده، خشمگین، افروخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروخته
تصویر افروخته
((اَ تِ))
روشن شده، شعله ور شده، خشمگین، فروخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروهشته
تصویر فروهشته
((~. هِ تِ))
فرو افتاده، سست، آویخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرونده
تصویر فرونده
((فَ. وَ دِ))
فروند، چوبی که در پس می انداختند تا در باز نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد شمارش کشتی و هواپیما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
روشن کردن، روشن شدن، تند شدن آتش، خشمگین شدن، افروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
((فُ تَ))
دادن کالا به کسی در مقابل دریافت پول، وانمود کردن، به رخ کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخته
تصویر فراخته
((فَ تِ))
بلند کرده، بالا برده، افراخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشته
تصویر فراشته
((فَ تِ))
افراشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریفته
تصویر فریفته
((فِ یا فَ تِ))
فریب خورده، گول خورده، شیفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریشته
تصویر فریشته
((فِ تِ))
فرشته، ملک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
((فَ خَ تِ))
خسته، کشته و بر زمین کشیده شده
فرهنگ فارسی معین