جدول جو
جدول جو

معنی فرهخته

فرهخته
فرهیخته، برای مثال ای شمن آهسته باش زآن بت بدخو / کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز (دقیقی - ۱۰۳)
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرهخته

فرهخته

فرهخته
ادب کرده و تأدیب نموده باشد. (برهان). آموخته. مؤدب. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای دل من زو بهر حدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز.
دقیقی.
زشت و نافرهخته و نابخردی
آدمی رویی و در باطن ددی.
طیان.
، ریاضت دیده. ذلول. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرهخت، فرهختن و فرهیخته شود
لغت نامه دهخدا

فرهختن

فرهختن
تربیت کردن، ادب آموختن، فَرهیختَن، برای مِثال پی فرهختن این تند توسن / بر ابروی غضب چینی برافکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهختن
فرهنگ فارسی عمید

فرهختن

فرهختن
ادب کردن تادیب کردن تربیت کردن، ادب آموختن، علم آموختن
فرهختن
فرهنگ لغت هوشیار

فرهیخته

فرهیخته
فرهخته، ادب آموخته، دانش آموخته، دارای فرهنگ والا
فرهیخته
فرهنگ فارسی معین