معنی فرونده - فرهنگ فارسی معین
معنی فرونده
- فرونده((فَ. وَ دِ))
- فروند، چوبی که در پس می انداختند تا در باز نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد شمارش کشتی و هواپیما
تصویر فرونده
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با فرونده
فرونده
- فرونده
- چوبی که در پس در اندازند تا گشوده نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد برای شمارش کشتی و هواپیما: دو فروند کشتی سه فروند هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
پرونده
- پرونده
- پارچه ای که قماش یا چیز دیگر در آن پیچند، یا نوشته ها و اسناد را، جمع آوری و هر کدام را به یک موضوع داخل پوشه گذارند
فرهنگ لغت هوشیار