جدول جو
جدول جو

معنی فروخوردن - جستجوی لغت در جدول جو

فروخوردن(دُ دَ دَ)
فروبردن. خوردن، ظاهر نساختن و فروپوشیدن چون خشم خویش فروخوردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
لیز خوردن، سریدن، لغزیدن، از روی سرسره یا جای سراشیب خزیدن و فرود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو مردن
تصویر فرو مردن
خاموش شدن آتش، چراغ یا مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروستردن
تصویر فروستردن
زدودن، پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو کردن
تصویر فرو کردن
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
از کاری یا چیزی نومید و دل زده شدن و از آن صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو خوردن
تصویر فرو خوردن
خودداری از بروز حالتی مثل خشم یا خنده یا حرف و مانند آن، از میان برداشتن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو بردن
تصویر فرو بردن
پایین بردن، به پایین بردن، بلعیدن، غرق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جر خوردن
تصویر جر خوردن
پاره شدن پارچه یا کاغذ، شکاف برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو آوردن
تصویر فرو آوردن
فرود آوردن، پایین آوردن، منزل دادن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ مَ گَ دَ)
پایین آوردن. فرودآوردن. رجوع به فرودآوردن شود، منزل دادن و جای دادن بکسی. (یادداشت بخط مؤلف) : او را... به سرای هرچه نیکوتر فروآوردند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
بلعیدن. (یادداشت بخط مؤلف). فروخوردن:
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را تویی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
، مغلوب کردن. چیره شدن. بر کسی یا جماعتی دست یافتن: او را به دست نخواهم داد که چنین چاکران را فرودخورد. (تاریخ بیهقی). انتقام خواهد کشید و قوم را فرودخورد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دُ ژَ/ دِ ژَ گَ تَ)
پیچ درپیچ شدن. فرفری شدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از در خوردن
تصویر در خوردن
شایسته بودن لایق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
داخل کردن چیزی را در جایی یا در چیزی، فرو افکندن انداختن، بیرون ریختن خالی کردن، خاموش کردن (چراغ و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
(در بازی شیر یا خط) بدور خود چرخیدن سکه ای که به وسیله ضربه انگشت شست بلبه آن بهوا پرتاب می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فن خوردن
تصویر فن خوردن
فریب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروستردن
تصویر فروستردن
پاک کردن، از میان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
بزیر بردن به پایین بردن، جای دادن، غوطه دادن بلعیدن یا فرو بردن پنجه در چیزی. اعمال زور و قدرت کردن، نفوذ یافتن، یا فرو بردن خشم (غیظ) کظم غیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو آوردن
تصویر فرو آوردن
پایین آوردن فرود آوردن نزول دادن، بمنزل کسی وارد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروآوردن
تصویر فروآوردن
پائین آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بلعیدن بحلق فرو بردن، تحمل کردن، یا فرو خوردن خشم (غیظ) خودداری کردن از اظهار آن کظم غیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خوردن
تصویر پر خوردن
بسیار خوردن بیش از اندازه خوردن مقابل کم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
دل زده شدن بر اثر شکست. لیز خوردن لغزیدن: روی یخها سر خورد، فرود آمدن از جایی سراشیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو خوردن
تصویر فرو خوردن
((فُ خُ دَ))
بلعیدن، به حلق فرو بردن، مجازاً، تحمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جر خوردن
تصویر جر خوردن
((جِ. خُ دَ))
پاره شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
((سُ. دَ))
لیز خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
((~. دَ))
دلزده شدن، ناامید شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو بردن
تصویر فرو بردن
((~. بُ دَ))
به پایین بردن، بلعیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو آوردن
تصویر فرو آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
پایین آوردن، به منزل کسی وارد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو بردن
تصویر فرو بردن
بلعیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
Glide, Slide, Slip
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
скользить , скользить , поскользнуться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
gleiten, rutschen, ausrutschen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
ковзати , посковзнутися
دیکشنری فارسی به اوکراینی