جدول جو
جدول جو

معنی فرو خوردن

فرو خوردن((فُ خُ دَ))
بلعیدن، به حلق فرو بردن، مجازاً، تحمل کردن
تصویری از فرو خوردن
تصویر فرو خوردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرو خوردن

فرو خوردن

فرو خوردن
خودداری از بروز حالتی مثل خشم یا خنده یا حرف و مانند آن، از میان برداشتن، نابود کردن
فرو خوردن
فرهنگ فارسی عمید

فرو خوردن

فرو خوردن
بلعیدن بحلق فرو بردن، تحمل کردن، یا فرو خوردن خشم (غیظ) خودداری کردن از اظهار آن کظم غیظ
فرهنگ لغت هوشیار

فرو آوردن

فرو آوردن
پایین آوردن فرود آوردن نزول دادن، بمنزل کسی وارد کردن
فرو آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

فرودخوردن

فرودخوردن
بلعیدن. (یادداشت بخط مؤلف). فروخوردن:
خوش خوش فرود خواهد خوردنْت ْ روزگار
موش زمانه را تویی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
، مغلوب کردن. چیره شدن. بر کسی یا جماعتی دست یافتن: او را به دست نخواهم داد که چنین چاکران را فرودخورد. (تاریخ بیهقی). انتقام خواهد کشید و قوم را فرودخورد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

فر خوردن

فر خوردن
(در بازی شیر یا خط) بدور خود چرخیدن سکه ای که به وسیله ضربه انگشت شست بلبه آن بهوا پرتاب می شود
فرهنگ لغت هوشیار

فر خوردن

فر خوردن
پیچ درپیچ شدن. فرفری شدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فِر شود
لغت نامه دهخدا