جدول جو
جدول جو

معنی فروبرده - جستجوی لغت در جدول جو

فروبرده(بَدَ / دِ)
در زیر کرده. فروشده. رجوع به فروبردن شود، بلعیده شده. خورده شده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
(دخترانه)
درخشان، درخشنده، روشن، تابان، روشن کننده، افروزنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروهنده
تصویر فروهنده
(دخترانه)
نیکوسیرت و خوبروی، نام فرشته ای است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرو بردن
تصویر فرو بردن
پایین بردن، به پایین بردن، بلعیدن، غرق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروهیده
تصویر فروهیده
پسندیده، شایسته
عاقل، دانا، خردمند، پیردل، متدبّر، متفکّر، صاحب خرد، خردومند، بخرد، فرزانه، فرزان، حصیف، راد، باخرد، اریب، لبیب، داناسر، خردور، نیکورای، خردپیشهبرای مثال هرکه فرهنگ از او فروهیده ست / تیزمغزی از او نکوهیده ست (عنصری - ۳۶۴)، دارای فر و شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراورده
تصویر فراورده
فراهم آورده، حاصل، در علم اقتصاد محصول به دست آمده از طریق زراعت یا صنعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریبنده
تصویر فریبنده
فریب دهنده، آنچه یا آنکه دیگری را فریب داده و گول می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
کسی که چیزی را می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروهنده
تصویر فروهنده
خوب رو، نیکو سیرت
با ادب
فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، امشاسپند، طایر قدس، ملک، فریشته، امهراسپند، طایر فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
افروزنده، روشن کننده، درخشنده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
(بَدَ)
درگذشته. مرده:
بگویند جان داد و این نیست زرق
ز داده بود تا فرومرده فرق.
نظامی.
، خاموش شده:
بر صفت شمع سرافکنده باش
روز فرومرده و شب زنده باش.
نظامی.
رجوع به فرومردن شود
لغت نامه دهخدا
بلعکننده. خورنده
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ اَ تَ)
در زیر بردن. (ناظم الاطباء). درکردن چیزی تیز در چیزی، مانند فروبردن میل در چشم. (یادداشت بخط مؤلف).
- سر به فکرت فروبردن، در اندیشه شدن. در فکر فرورفتن:
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود.
سعدی.
- سر فروبردن، سر زیر آب فروبردن. سر در آب کردن:
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر.
رودکی (کلیله و دمنه).
درآمد بدو نیز طوفان خواب
فروبرد چون دیگران سر به آب.
نظامی.
، بلعیدن. (ناظم الاطباء) ، غروب کردن آفتاب و ماه و جز آن:
فروبردنش هست زرنیخ زرد
برآوردنش نیل با لاجورد.
نظامی.
- سر فروبردن، غروب کردن:
برآمد گل از چشمۀ آفتاب
فروبرد مه سر چو ماهی در آب.
نظامی.
، حفر کردن چاه در زمین:
تو شغل دوست داری و در هر کجا رسی
چاهی همی فروبر و دامی همی فکن.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروهیده
تصویر فروهیده
دانا و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
فریب دهنده، دلفریب: تاکسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش دروپوشم و حیلتی فریبنده از صنعت صیاغت خاطر خود برو بندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
آنکه چیزی رابفروشد فروختار بایع
فرهنگ لغت هوشیار
بزیر بردن به پایین بردن، جای دادن، غوطه دادن بلعیدن یا فرو بردن پنجه در چیزی. اعمال زور و قدرت کردن، نفوذ یافتن، یا فرو بردن خشم (غیظ) کظم غیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراورده
تصویر فراورده
فراهم آورده، حاصل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
افروزنده، روشن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو کرده
تصویر فرو کرده
داخل کرده، فرو افکنده انداخته، بیرون ریخته خالی کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروبسته
تصویر فروبسته
گره خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزیده
تصویر فروزیده
افروخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروبردن
تصویر فروبردن
بپایین بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروبرنده
تصویر فروبرنده
بلع کننده، خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو بردن
تصویر فرو بردن
((~. بُ دَ))
به پایین بردن، بلعیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروهیده
تصویر فروهیده
((فَ رُ دِ))
خردمند، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
((فُ شَ دِ))
کسی که چیزی را بفروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزیده
تصویر فروزیده
((فُ دِ))
افروخته، روشن شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
((فُ زَ دِ))
روشن کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراورده
تصویر فراورده
((فَ وَ یا وُ دِ))
به دست آمده، محصول، ساخته شده، فرا آورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریبنده
تصویر فریبنده
((فِ یا فَ بَ دِ))
فریب دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروبردن
تصویر فروبردن
ابتلاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرآورده
تصویر فرآورده
محصول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرو بردن
تصویر فرو بردن
بلعیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فریبنده
تصویر فریبنده
Dashing, Insidious, Roguish, Seductive, Seductively, Tantalizingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی