در زیر بردن. (ناظم الاطباء). درکردن چیزی تیز در چیزی، مانند فروبردن میل در چشم. (یادداشت بخط مؤلف). - سر به فکرت فروبردن، در اندیشه شدن. در فکر فرورفتن: یکی طفل دندان برآورده بود پدر سر به فکرت فروبرده بود. سعدی. - سر فروبردن، سر زیر آب فروبردن. سر در آب کردن: سر فروبردم میان آبخور از فرنج منش خشم آمد مگر. رودکی (کلیله و دمنه). درآمد بدو نیز طوفان خواب فروبرد چون دیگران سر به آب. نظامی. ، بلعیدن. (ناظم الاطباء) ، غروب کردن آفتاب و ماه و جز آن: فروبردنش هست زرنیخ زرد برآوردنش نیل با لاجورد. نظامی. - سر فروبردن، غروب کردن: برآمد گل از چشمۀ آفتاب فروبرد مه سر چو ماهی در آب. نظامی. ، حفر کردن چاه در زمین: تو شغل دوست داری و در هر کجا رسی چاهی همی فروبر و دامی همی فکن. فرخی