ترک کردن. بازگذاشتن. (ناظم الاطباء). اعطال. (منتهی الارب). رها کردن. یله کردن: ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وانمی گذارد رعایت آن را. (تاریخ بیهقی ص 314). از منی بودی منی را واگذار ای ایاز آن پوستین را یاد آر. مولوی. ، تفویض کردن. (آنندراج). تسلیم کردن. مفوض داشتن. تسلیم کردن به دیگری. احاله کردن. حواله کردن. محول کردن. توکیل کردن. - واگذاشتن به خدا، سپردن به خدا. حواله به خدا کردن. (ناظم الاطباء). تفویض حق نمودن. (آنندراج). ، ساکن شدن. موقتاً آرام شدن و فاصله دادن. (یادداشت مؤلف). - واگذاشتن درد، موقتاً آرام شدن وساکن شدن درد. - واگذاشتن باران، سست شدن باران. (یادداشت مؤلف)
ترک کردن. بازگذاشتن. (ناظم الاطباء). اعطال. (منتهی الارب). رها کردن. یله کردن: ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وانمی گذارد رعایت آن را. (تاریخ بیهقی ص 314). از منی بودی منی را واگذار ای ایاز آن پوستین را یاد آر. مولوی. ، تفویض کردن. (آنندراج). تسلیم کردن. مفوض داشتن. تسلیم کردن به دیگری. احاله کردن. حواله کردن. محول کردن. توکیل کردن. - واگذاشتن به خدا، سپردن به خدا. حواله به خدا کردن. (ناظم الاطباء). تفویض حق نمودن. (آنندراج). ، ساکن شدن. موقتاً آرام شدن و فاصله دادن. (یادداشت مؤلف). - واگذاشتن درد، موقتاً آرام شدن وساکن شدن درد. - واگذاشتن باران، سست شدن باران. (یادداشت مؤلف)
درگذاردن. گذشتن. عفو کردن. بخشودن. بخشایش. درگذشتن. صفح. تجاوز. آمرزش. اسجاح. (منتهی الارب) : از ایشان گنه پهلوان درگذاشت سپه را ز تاراج و خون بازداشت. اسدی. اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفتی در باید گذاشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). بسیار زلت به افراط درگذاشته است. (تاریخ بیهقی). گفت فتوت درگذاشتن بود از برادران. (تذکرهالاولیاء عطار). نشاید ز دشمن خطا درگذاشت. (گلستان سعدی). تجازو، تکفیر، درگذاشتن گناه ازگناهکار. عفو، جرم از کسی درگذاشتن. (دهار). و رجوع به درگذاردن شود، یله کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رها کردن. سر دادن: فرود آمد و اسب را درگذاشت بخفت و همی دل پر اندیشه داشت. فردوسی. ، قرار دادن: تشبیک، انگشتان بهم درگذاشتن. (دهار)
درگذاردن. گذشتن. عفو کردن. بخشودن. بخشایش. درگذشتن. صفح. تجاوز. آمرزش. اسجاح. (منتهی الارب) : از ایشان گنه پهلوان درگذاشت سپه را ز تاراج و خون بازداشت. اسدی. اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفتی در باید گذاشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). بسیار زلت به افراط درگذاشته است. (تاریخ بیهقی). گفت فتوت درگذاشتن بود از برادران. (تذکرهالاولیاء عطار). نشاید ز دشمن خطا درگذاشت. (گلستان سعدی). تجازو، تکفیر، درگذاشتن گناه ازگناهکار. عفو، جرم از کسی درگذاشتن. (دهار). و رجوع به درگذاردن شود، یله کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رها کردن. سر دادن: فرود آمد و اسب را درگذاشت بخفت و همی دل پر اندیشه داشت. فردوسی. ، قرار دادن: تشبیک، انگشتان بهم درگذاشتن. (دهار)
فروگذاشتن. فروگذار کردن. - فروگذاشت کردن، نپرداختن به کاری و خودداری از انجام آن: فروگذاشت نمی کنم در باب او. (تاریخ بیهقی). امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را. (تاریخ بیهقی). رجوع به فروگذاشتن شود. ، (اصطلاح موسیقی) فروداشت. مقابل برداشت. رجوع به فروداشت شود
فروگذاشتن. فروگذار کردن. - فروگذاشت کردن، نپرداختن به کاری و خودداری از انجام آن: فروگذاشت نمی کنم در باب او. (تاریخ بیهقی). امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را. (تاریخ بیهقی). رجوع به فروگذاشتن شود. ، (اصطلاح موسیقی) فروداشت. مقابل برداشت. رجوع به فروداشت شود
افراختن و بلند کردن. (ناظم الاطباء) ، به سویی متوجه کردن. فراپیش بردن. رجوع به فرادادن شود، نگه داشتن: چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم. (سندبادنامه ص 50) ، منصوب کردن. گماشتن: دو پسر خویش را ابوالحسن و ابوسعید به نیابت خویش فراداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 434). - گوش فراداشتن، استماع. (یادداشت بخط مؤلف)
افراختن و بلند کردن. (ناظم الاطباء) ، به سویی متوجه کردن. فراپیش بردن. رجوع به فرادادن شود، نگه داشتن: چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم. (سندبادنامه ص 50) ، منصوب کردن. گماشتن: دو پسر خویش را ابوالحسن و ابوسعید به نیابت خویش فراداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 434). - گوش فراداشتن، استماع. (یادداشت بخط مؤلف)
درگذرانیدن. برتر بردن. برافراختن. رفعت بخشیدن. (یادداشت دهخدا) : گر ایدون که زنهار خواهی ز من سرت برگذارم از این انجمن. فردوسی. بدست اندرون جز کمندی نداشت پس خسرو اندر همی برگذاشت. فردوسی. برکشیدی مرا به چرخ برین قدر من برگذاشتی ز قمر. فرخی. به دانش گرای ای برادر که دانش ترا برگذارد از این چرخ اخضر. ناصرخسرو. سر من آنجا باشد که خاک پای تو است اگرچه سر به فلک برگذارم از املاک. سوزنی. ، (از: برگ + سار = سر) سر برگ: ز خشم و عفو تو ایام را درختی رست بر آن دو شاخ و بر و برگسار آتش و آب. مسعودسعد
درگذرانیدن. برتر بردن. برافراختن. رفعت بخشیدن. (یادداشت دهخدا) : گر ایدون که زنهار خواهی ز من سرت برگذارم از این انجمن. فردوسی. بدست اندرون جز کمندی نداشت پس خسرو اندر همی برگذاشت. فردوسی. برکشیدی مرا به چرخ برین قدر من برگذاشتی ز قمر. فرخی. به دانش گرای ای برادر که دانش ترا برگذارد از این چرخ اخضر. ناصرخسرو. سر من آنجا باشد که خاک پای تو است اگرچه سر به فلک برگذارم از املاک. سوزنی. ، (از: برگ + سار = سر) سر برگ: ز خشم و عفو تو ایام را درختی رست بر آن دو شاخ و بر و برگسار آتش و آب. مسعودسعد
مهمل. معطل. ضایع. (یادداشت بخط مؤلف) ، ترک گفته. متروک. (یادداشت بخط مؤلف) : لشکر خویش بیافت پراگنده و برگشته و وی را فروگذاشته. (تاریخ بیهقی) ، فراموش شده: حکایت شب هجران فروگذاشته به بشکر آنکه برافکند پرده روز وصال. حافظ. رجوع به فروگذاشتن شود
مهمل. معطل. ضایع. (یادداشت بخط مؤلف) ، ترک گفته. متروک. (یادداشت بخط مؤلف) : لشکر خویش بیافت پراگنده و برگشته و وی را فروگذاشته. (تاریخ بیهقی) ، فراموش شده: حکایت شب هجران فروگذاشته به بشکر آنکه برافکند پرده روز وصال. حافظ. رجوع به فروگذاشتن شود
اهمال و تقصیر کردن و ضائع ساختن. (برهان) ، ترک کردن. رها کردن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : تدبیر آن است که ما این کار را فروگذاریم. (تاریخ بیهقی). فروگذاری درگاه شهریار جهان فراق جویی از اولیا و از احباب. مسعودسعد. اگرچه از دیرسالها این عادت فروگذاشته بودند... (مجمل التواریخ و القصص). جملۀ کارها فروگذاشت و فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد. (چهارمقاله). سلطان کار او فروگذاشت و روی به مهم خویش آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). اندیشه کنم که وقت یاری در نیم رهم فروگذاری. نظامی. صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل جانب عشق عزیز است فرومگذارش. حافظ. یا بخت من طریق محبت فروگذاشت یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد. حافظ. ، روان کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : دانیال را هم اندر آن جایگاه دفن کردند و آب بر آن جوی فروگذاشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، آویختن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : هفت هزار پردۀ زربفت فروگذاشتند. (قصص الانبیاء). گر برقعی فرونگذاری بر این جمال در شهر هرکه کشته شود در ضمان توست. سعدی. که برقعی است مرصع به لعل و مروارید فروگذاشته بر روی شاهد جماش. سعدی. ، مضایقه کردن. دریغ کردن: در آن ساعت که ما مانیم و هویی ز بخشایش فرومگذار مویی. نظامی. ، از یاد بردن. فراموش کردن. (یادداشت بخط مؤلف). خذلان. (تاج المصادر بیهقی) : او قابوس را فروگذاشت و آن مواعید خلاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). چو در خوبی غریب افتادی ای ماه غریبان را فرومگذار در راه. نظامی. مصلحت دید بازداشتنش روزکی ده فروگذاشتنش. نظامی. ، گذرانیدن. طی کردن: تیمار ندارم از زمانه آسانش همی فروگذارم. ناصرخسرو
اهمال و تقصیر کردن و ضائع ساختن. (برهان) ، ترک کردن. رها کردن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : تدبیر آن است که ما این کار را فروگذاریم. (تاریخ بیهقی). فروگذاری درگاه شهریار جهان فراق جویی از اولیا و از احباب. مسعودسعد. اگرچه از دیرسالها این عادت فروگذاشته بودند... (مجمل التواریخ و القصص). جملۀ کارها فروگذاشت و فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد. (چهارمقاله). سلطان کار او فروگذاشت و روی به مهم خویش آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). اندیشه کنم که وقت یاری در نیم رهم فروگذاری. نظامی. صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل جانب عشق عزیز است فرومگذارش. حافظ. یا بخت من طریق محبت فروگذاشت یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد. حافظ. ، روان کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : دانیال را هم اندر آن جایگاه دفن کردند و آب بر آن جوی فروگذاشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، آویختن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : هفت هزار پردۀ زربفت فروگذاشتند. (قصص الانبیاء). گر برقعی فرونگذاری بر این جمال در شهر هرکه کشته شود در ضمان توست. سعدی. که برقعی است مرصع به لعل و مروارید فروگذاشته بر روی شاهد جماش. سعدی. ، مضایقه کردن. دریغ کردن: در آن ساعت که ما مانیم و هویی ز بخشایش فرومگذار مویی. نظامی. ، از یاد بردن. فراموش کردن. (یادداشت بخط مؤلف). خذلان. (تاج المصادر بیهقی) : او قابوس را فروگذاشت و آن مواعید خلاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). چو در خوبی غریب افتادی ای ماه غریبان را فرومگذار در راه. نظامی. مصلحت دید بازداشتنش روزکی ده فروگذاشتنش. نظامی. ، گذرانیدن. طی کردن: تیمار ندارم از زمانه آسانْش ْهمی فروگذارم. ناصرخسرو
پیش آوردن. نزدیک ساختن. پائین آوردن: گر ستوهی ز قال حدثنا سر به سرّ خدای دار فراز. ناصرخسرو. ، در برابر چیزی نگه داشتن: ماهی از دریا برآوردی و به آفتاب چشمه فرازداشتی تا بریان شدی و بخوردی. (ترجمه تاریخ طبری). رجوع به فراز شود
پیش آوردن. نزدیک ساختن. پائین آوردن: گر ستوهی ز قال حدثنا سر به سرّ خدای دار فراز. ناصرخسرو. ، در برابر چیزی نگه داشتن: ماهی از دریا برآوردی و به آفتاب چشمه فرازداشتی تا بریان شدی و بخوردی. (ترجمه تاریخ طبری). رجوع به فراز شود
تسلیم کردن تفویض کردن، ترک کردن بازگذاشتن: (ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمومنین فرو گذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وا نمی گذارد رعایت آنرا)، بعهده کسی محول کردن، یا واگذاشتن بخدا. حواله بخدا کردن، موقتا آرام شدن ساکن شدن، یا واگذاشتن درد. موقتا آرام شدن، موقتا فاصله دادن در اثنای اجرای کار و امری. یا واگذاشتن بخود. بحال خود رها کردن: (نه تنها زمین را باین صورت بخود وامیگذارند (مردم ابراهیم آباد) خیلی چیزها همین طوراست)
تسلیم کردن تفویض کردن، ترک کردن بازگذاشتن: (ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمومنین فرو گذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وا نمی گذارد رعایت آنرا)، بعهده کسی محول کردن، یا واگذاشتن بخدا. حواله بخدا کردن، موقتا آرام شدن ساکن شدن، یا واگذاشتن درد. موقتا آرام شدن، موقتا فاصله دادن در اثنای اجرای کار و امری. یا واگذاشتن بخود. بحال خود رها کردن: (نه تنها زمین را باین صورت بخود وامیگذارند (مردم ابراهیم آباد) خیلی چیزها همین طوراست)