جدول جو
جدول جو

معنی فروگذاشتن

فروگذاشتن
(دِ بَ هََ خوَر / خُر دَ)
اهمال و تقصیر کردن و ضائع ساختن. (برهان) ، ترک کردن. رها کردن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : تدبیر آن است که ما این کار را فروگذاریم. (تاریخ بیهقی).
فروگذاری درگاه شهریار جهان
فراق جویی از اولیا و از احباب.
مسعودسعد.
اگرچه از دیرسالها این عادت فروگذاشته بودند... (مجمل التواریخ و القصص).
جملۀ کارها فروگذاشت و فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد. (چهارمقاله). سلطان کار او فروگذاشت و روی به مهم خویش آورد. (ترجمه تاریخ یمینی).
اندیشه کنم که وقت یاری
در نیم رهم فروگذاری.
نظامی.
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش.
حافظ.
یا بخت من طریق محبت فروگذاشت
یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد.
حافظ.
، روان کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : دانیال را هم اندر آن جایگاه دفن کردند و آب بر آن جوی فروگذاشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، آویختن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : هفت هزار پردۀ زربفت فروگذاشتند. (قصص الانبیاء).
گر برقعی فرونگذاری بر این جمال
در شهر هرکه کشته شود در ضمان توست.
سعدی.
که برقعی است مرصع به لعل و مروارید
فروگذاشته بر روی شاهد جماش.
سعدی.
، مضایقه کردن. دریغ کردن:
در آن ساعت که ما مانیم و هویی
ز بخشایش فرومگذار مویی.
نظامی.
، از یاد بردن. فراموش کردن. (یادداشت بخط مؤلف). خذلان. (تاج المصادر بیهقی) : او قابوس را فروگذاشت و آن مواعید خلاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
چو در خوبی غریب افتادی ای ماه
غریبان را فرومگذار در راه.
نظامی.
مصلحت دید بازداشتنش
روزکی ده فروگذاشتنش.
نظامی.
، گذرانیدن. طی کردن:
تیمار ندارم از زمانه
آسانش همی فروگذارم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا