جدول جو
جدول جو

معنی فرا داشتن

فرا داشتن((~. تَ))
بر سر دست گرفتن، بلند کردن، به سویی متوجه کردن، نگه داشتن
تصویری از فرا داشتن
تصویر فرا داشتن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرا داشتن

فرا داشتن

فرا داشتن
بلند کردن و بر سر دست گرفتن، نگه داشتن، منصوب کردن، گماشتن
گوش فراداشتن: گوش دادن، شنیدن
فرا داشتن
فرهنگ فارسی عمید

فرا داشتن

فرا داشتن
بلند کردن، به سویی متوجه کردن، نگهداشتن: من آن شب درآن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم، نصب کردن گماشتن 0 یا گوش فرا داشتن 0 استماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار

چرا داشتن

چرا داشتن
علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن
چرا داشتن
فرهنگ فارسی عمید

فراغ داشتن

فراغ داشتن
آسوده بودن فارغ بودن، یا فراغ داشتن از. بی نیاز بودن از: دل ما بدور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بندست و چو لاله داغ دارد. (حافظ 79)، بی اعتنا بودن بی نیاز نمودن
فرهنگ لغت هوشیار

فراز داشتن

فراز داشتن
پیش آوردن نزدیک ساختن، پایین آوردن، برابر چیزی نگهداشتن
فراز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

فراز داشتن

فراز داشتن
پیش آوردن، نزدیک ساختن، پایین آوردن، در برابر چیزی نگه داشتن
فراز داشتن
فرهنگ فارسی معین