جدول جو
جدول جو

معنی فروگذاشت

فروگذاشت
غفلت، اهمال، کوتاهی، عفو، گذشت
تصویری از فروگذاشت
تصویر فروگذاشت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فروگذاشت

فروگذاشت

فروگذاشت
فروگذاشتن. فروگذار کردن.
- فروگذاشت کردن، نپرداختن به کاری و خودداری از انجام آن: فروگذاشت نمی کنم در باب او. (تاریخ بیهقی). امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را. (تاریخ بیهقی). رجوع به فروگذاشتن شود.
، (اصطلاح موسیقی) فروداشت. مقابل برداشت. رجوع به فروداشت شود
لغت نامه دهخدا

فروگذاشتن

فروگذاشتن
مضایقه کردن، اهمال کردن، رها کردن، ترک کردن، گذشت کردن، ضایع کردن، رخصت دادن
فروگذاشتن
فرهنگ فارسی معین

فروگذاشته

فروگذاشته
مهمل. معطل. ضایع. (یادداشت بخط مؤلف) ، ترک گفته. متروک. (یادداشت بخط مؤلف) : لشکر خویش بیافت پراگنده و برگشته و وی را فروگذاشته. (تاریخ بیهقی) ، فراموش شده:
حکایت شب هجران فروگذاشته به
بشکر آنکه برافکند پرده روز وصال.
حافظ.
رجوع به فروگذاشتن شود
لغت نامه دهخدا

فروگذاشتن

فروگذاشتن
اهمال و تقصیر کردن و ضائع ساختن. (برهان) ، ترک کردن. رها کردن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : تدبیر آن است که ما این کار را فروگذاریم. (تاریخ بیهقی).
فروگذاری درگاه شهریار جهان
فراق جویی از اولیا و از احباب.
مسعودسعد.
اگرچه از دیرسالها این عادت فروگذاشته بودند... (مجمل التواریخ و القصص).
جملۀ کارها فروگذاشت و فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد. (چهارمقاله). سلطان کار او فروگذاشت و روی به مهم خویش آورد. (ترجمه تاریخ یمینی).
اندیشه کنم که وقت یاری
در نیم رهم فروگذاری.
نظامی.
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش.
حافظ.
یا بخت من طریق محبت فروگذاشت
یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد.
حافظ.
، روان کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : دانیال را هم اندر آن جایگاه دفن کردند و آب بر آن جوی فروگذاشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، آویختن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : هفت هزار پردۀ زربفت فروگذاشتند. (قصص الانبیاء).
گر برقعی فرونگذاری بر این جمال
در شهر هرکه کشته شود در ضمان توست.
سعدی.
که برقعی است مرصع به لعل و مروارید
فروگذاشته بر روی شاهد جماش.
سعدی.
، مضایقه کردن. دریغ کردن:
در آن ساعت که ما مانیم و هویی
ز بخشایش فرومگذار مویی.
نظامی.
، از یاد بردن. فراموش کردن. (یادداشت بخط مؤلف). خذلان. (تاج المصادر بیهقی) : او قابوس را فروگذاشت و آن مواعید خلاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
چو در خوبی غریب افتادی ای ماه
غریبان را فرومگذار در راه.
نظامی.
مصلحت دید بازداشتنش
روزکی ده فروگذاشتنش.
نظامی.
، گذرانیدن. طی کردن:
تیمار ندارم از زمانه
آسانْش ْهمی فروگذارم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

فرو گذاشتن

فرو گذاشتن
پایین گذاشتن، پایین انداختن، پایین آوردن
مهمل گذاشتن، اهمال کردن، کوتاهی کردن
فرو گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید

فرو گذاشتن

فرو گذاشتن
مضایقه کردن کوتاهی کردن، مهمل گذاشتن اهمال کردن، ضایع کردن، صرف نظر کردن گذشت کردن، ترک کردن، رخصت دادن اجازه دادن، آزاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو داشت

فرو داشت
فرو گذاشتن، تقصیر، کوتاهی، انجام و آخر کار، تنزل، به پستی گراییدن
فرو داشت
فرهنگ فارسی معین