جدول جو
جدول جو

معنی غلج - جستجوی لغت در جدول جو

غلج
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
تصویری از غلج
تصویر غلج
فرهنگ فارسی عمید
غلج
جوان زیبا هموار و یکسان رفتن در ستور گره دو تا که به آسانی گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
غلج
((غَ))
گره دوتا که به آسانی گشوده شود
تصویری از غلج
تصویر غلج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلجه
تصویر غلجه
غرچه نامرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلج
تصویر تغلج
نافرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلجان
تصویر غلجان
هموار و یکسان رفتن در ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط
تصویر غلط
غلت، نادرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلج
تصویر بلج
مرد خنده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلج
تصویر آلج
اژدف زعرور آلج آلوی کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلج
تصویر دلج
دیرگاه واپسین پاس شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنج
تصویر غنج
(دخترانه)
کرشمه، ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غلت
تصویر غلت
غلط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زلج
تصویر زلج
لیز لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلج
تصویر حلج
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلج
تصویر سلج
بخشش، فرو بردن نواله هراشه گیاهی است هراش آور (هراش قی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلق
تصویر غلق
قفل یا کلون در، در بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلا
تصویر غلا
گران شدن نرخ، گرانی نرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج
تصویر غنج
به هم آمده و گرد شده، غنچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلی
تصویر غلی
جوشیدن، جوشیدن مایع در دیگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا
ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلفج
تصویر غلفج
زنبور، زنبور سرخ، زنبور عسل، برای مثال چون ز لب نوشم نمی بخشی بتا / همچو غلفج نیش بر جانم مزن (؟- مجمع الفرس - غلفج)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله
تصویر غله
عطش شدید، تشنگی سخت، سختی تشنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت
تصویر غلت
غلتیدن، در موسیقی گردانیدن آواز در حلق، کشش دادن صوت هنگام آوازه خوانی، تریل
غلت خوردن: در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن
غلت دادن: کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلتانیدن
غلت زدن: در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن، غلت خوردن
غلت و واغلت: غلتیدن پی در پی
غلت و واغلت خوردن: غلتیدن پی در پی، غلت و واغلت
غلت و واغلت زدن: غلتیدن پی در پی، غلت و واغلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلق
تصویر غلق
کلام مشکل و مبهم، مغلق، شخص بدخو و خشمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله
تصویر غله
کوزۀ آبخوری کوچک و سر تنگ، غلغلک، قلّک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج
تصویر غنج
غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد
غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلغج
تصویر غلغج
غلغلک، عمل تحریک ماهیچه های بدن به وسیلۀ انگشت یا وسیلۀ دیگر به طوری که موجب خنده شود، قلقلک، پخپخو، پخلوچه، پخلیچه، غلمچ، غلغلیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلل
تصویر غلل
غلّه ها، غلغلک ها، قلّک ها، جمع واژۀ غلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط
تصویر غلط
سهو، خطا، اشتباه، نشناختن وجه صواب در امری، خطا کردن، نادرست مثلاً کاربرد غلط،
به صورت نادرست مثلاً او متن را غلط خواند
غلط کردن: خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
غلط گفتن: اشتباه بیان کردن
غلط مشهور: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند، غلط مصطلح
غلط مصطلح: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفج
تصویر غفج
آبگیر، تالاب، مغاک، گودال، برای مثال به هر تلی بر، از خسته گروهی / به هر غفجی بر، ازفر خسته پنجاه (عنصری - لغت نامه - غفج)
شمشیر تیز و برّان، حسام، صارم، جوهردار، شربت الماس، شمشیر آبدار، جراز، صمصام، قاضب
سندان آهنگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلو
تصویر غلو
زیاده روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی، از حد در گذشتن، تجاوز کردن از حد، گزاف کاری، گزافه گویی،
به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص،
در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید،
در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف روی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است، برای مثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ی چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا (حافظ - ۲۰)
غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها، برای مثال بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم / کآتش به قلم درفتد از سوز درونم (سعدی۲ - ۵۱۴)
غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد، برای مثال پی مورچه بر پلاس سیاه / شب تیره دیدی دو فرسنگ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسلج
تصویر غسلج
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، چوبک، کنشتوک، کنشتو، جوغان، چوبک اشنان، بیخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله
تصویر غله
دانۀ حاصل از زراعت گیاهان تیرۀ گندمیان مانند جو، گندم، ارزن، برنج و امثال آن ها، حاصل زراعت این گیاهان که هنوز برداشت نشده است، آذوقه، درآمد و دخلی که از کرایۀ خانه یا دکان به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلج
تصویر صلج
کری کر شدن، دشمنی با خدا
فرهنگ لغت هوشیار