کلانسال مرد، سرخ فام پارسی تازی گشته کلون کلون شده پارسی تازی گشته کلون کلیدان فلج فلجم تاج تاک (تاک طاق تازی گشته) بد خوی پرخاشگر مرد، دشوار پیچیده سر بسته سخن چوبی که بدان در را بندند کلیدان کلون، جمع اغلاق. سخن دشوار و مشکل. بستن در در بستن، بستگی در
حق العملی که فراش از کسی که برای او کار میکند میگیرد. قُلﱡق، خدمتکاری. بندگی، درتداول عامه جریمۀ مالیاتی است و گیرندۀ آن را غلقچی گویند. قُلﱡق: هم چوب را خورد و هم غلق را داد