جدول جو
جدول جو

معنی غرر - جستجوی لغت در جدول جو

غرر
غرّه ها، سپیدی های پیشانی، جمع واژۀ غرّه
تصویری از غرر
تصویر غرر
فرهنگ فارسی عمید
غرر
خرید و فروش چیزی که خریدار و فروشنده به کنه آن پی نبرند یا بدون تعهد باشد مانند خرید و فروش ماهی در آب و پرنده در هوا
هلاکت، فریب خوردن
تصویری از غرر
تصویر غرر
فرهنگ فارسی عمید
غرر
(غُ رَرْ)
جمع واژۀ غرّه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به غره شود، جمع واژۀ اغرّ. (تاج العروس). غرّان. رجوع به اغر شود، غررالشهر، سه شب از اول ماه. (منتهی الارب) (المنجد) ، جمع واژۀ غرّاء. (اقرب الموارد). رجوع به غراء شود.
- درر غرر، به معنی مرواریدهای بهتر و برگزیده. (لطائف اللغات و مؤید الفضلا و منتخب اللغه) (از غیاث اللغات). و گاهی این ترکیب را به صورت غرر درر، به تقدیم صفت بر موصوف استعمال کنند وغرر در هر دو صورت به معنی سپید و درخشان و برگزیده و بهتر است.
، کنایه از سخنان استوار و منسجم و برگزیده و فصیح:
مادح بر او پوید زیرا که ز مدحش
الفاظ نکت گردد و معنی غرر آید.
فرخی.
جائی که درر باید جائی که غرر باید
معلوم غرر داری مفهوم درر داری.
فرخی.
همه الفاظ او نکت زاید
همه الفاظ او غرر باشد.
مسعودسعد.
از وزن و قوافی و ز ایهام سخن گفت
الفاظ نکت بود و معانی غرر آمد.
سوزنی.
عبهر نثر زهر شاخ نکت بازکنید
جوهر نظم ز هر سلک غرر بگشائید.
خاقانی.
از نخب ادب و غرر درر و لطایف نکت و بدلهای مستحسن... نصیبی کافی وافر حاصل کرده. (ترجمه تاریخ یمینی). و درر صدف معالی، و غرر سدف ایام و لیالی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 118)
لغت نامه دهخدا
غرر
(غَ رَرْ)
عصاالراعی. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 252). دزی، غرز، به فتح اول و دوم و زای معجمه آورده و آن را نوعی کوچک از عصاالراعی می داند. رجوع به عصاالراعی شود
لغت نامه دهخدا
غرر
فریب خوردن فریبیدن، سیج (خطر)، نابودی مرگ، جمع اغر، بر گزیدگان مهتران، جمع غره، نخست شب های ماه هلاکت، خطر، فریب خوردن: او نکرد این فهم پس داد از غرر شمع فانی را به فانی دگر. (مثنوی) جمع غره، برگزیده ها، عالی ها، سپیدیهای پیشانی. یا در غرر. مرواریدهای بهتر و برگزیده، سخنان استوار و برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
غرر
((غُ رَ))
جمع غرّه، برگزیده ها، عالی ها، سپیدی های پیشانی، درر، مرواریدهای بهتر و برگزیده، سخنان استوار و برگزیده
تصویری از غرر
تصویر غرر
فرهنگ فارسی معین
غرر
((غَ))
خانه نیین و خانه مسقف به چوب، خانه تابستانی
تصویری از غرر
تصویر غرر
فرهنگ فارسی معین
غرر
((غَ رَ))
هلاکت، خطر، فریب خوردن
تصویری از غرر
تصویر غرر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرر
تصویر شرر
شرار، آنچه از آتش به هوا می پرد، جرقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
خدعه کننده، فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرس
تصویر غرس
خشم، غضب، تندی، تندخویی، برای مثال گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جاف جاف زود غرس؟ (رودکی - ۵۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرف
تصویر غرف
گیاهی که با آن دباغت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرن
تصویر غرن
صدای گریه و ناله، گریه و نوحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره
تصویر غره
مغرور به چیزی، پشت گرم، فریفته
غرّه شدن: مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
غرّه دادن: فریفتن
غرّه کردن: اظهار غرور و فخر فروشی کردن، فریفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرش
تصویر غرش
خشم، غضب، تندی، تندخویی، غرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غراره، جوالق، شکیش
دم تیز شمشیر
خواب کم
کسادی بازار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرو
تصویر غرو
نی میان تهی، نای، نی، برای مثال کنون چنبری گشت بالای سرو / تن پیل وارت به کردار غرو (فردوسی - ۶/۳۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غور
تصویر غور
فرو شدن، فرو رفتن
کنایه از در امری به دقت نگریستن و تفکر کردن
زمین پست و سراشیب، نشیب
قعر، گودی، ته چیزی مثلاً غور چاه، کنه چیزی
غور کردن: کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرر
تصویر ضرر
مقابل نفع، گزند، نقصان، زیان، تنگی و بدحالی
ضرر زدن: زیان رساندن
ضرر کردن (کشیدن): زیان دیدن، زیان بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرش
تصویر غرش
فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، ژغند، زغند
غرش کردن: به غرش درآمدن، غریدن، بانگ مهیب برآوردن
به غرش درآمدن: غریدن، بانگ مهیب برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
مغرور شدن، فریب خوردن، بی تجربگی، ناآزمودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرر
تصویر سرر
سریرها، تخت پادشاهی ها، اورنگ ها، جمع واژۀ سریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره
تصویر غره
غرّش، فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، ژغند، زغند، برای مثال غره ای کن شیروار ای شیر حق / تا رود آن غره بر هفتم طبق (مولوی - ۶۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرس
تصویر غرس
غرس کردن، درخت نشانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریر
تصویر غریر
جوان بی تجربه، مغرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره
تصویر غره
مقابل سلخ، روز اول ماه قمری
پیشانی، سفیدی پیشانی
صورت، رخساره، روشنی مثلاً غرۀ صبح
کنایه از قسمت نخست هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
خوشه نارس، جمع صره، همیان ها همیان در هم و مانند آن کیسه سیم و زر، جمع صرر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع در، مرواریدها، مهایک ها بلورها جمع در درها مرواریدها. یا درر دراری مرواریدهای درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
سره تخت پادشاهی اورنگ، تخت مسند جمع اسره سرر. یا سریر اعلی. تخت سلطنت. یا سریر فلک. بنات النعش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرر
تصویر شرر
پاره آتش که بجهد، آتشپاره، سرشک آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غار
تصویر غار
اشکفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرب
تصویر غرب
باختر، خوربران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرور
تصویر غرور
ابرخویشی، باد، برتنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضرر
تصویر ضرر
زیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرض
تصویر غرض
چشم داشت
فرهنگ واژه فارسی سره