جدول جو
جدول جو

معنی عتل - جستجوی لغت در جدول جو

عتل
سرکش، تندخو، آزاردهنده
تصویری از عتل
تصویر عتل
فرهنگ فارسی عمید
عتل
(حِمْ ما)
برداشتن و سخت کشیدن چیزی را. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناقه را کشیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
عتل
(عُ تُل ل)
بسیارخوار سرکش. (منتهی الارب) (آنندراج). الاکول المنوع. (اقرب الموارد). پرخور، درشت خوی سخت گوی سخت آزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامه) : عتل بعد ذلک زنیم. (قرآن 13/68) ، نیزۀ درشت و سطبر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) ، سخت هر چیزی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عتل
(عَ تِ)
مرد شتابنده به بدی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عتل
ستمکار، آزار دهنده
تصویری از عتل
تصویر عتل
فرهنگ لغت هوشیار
عتل
((عُ تُ))
درشت گوی سخت آواز
تصویری از عتل
تصویر عتل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدل
تصویر عدل
(پسرانه)
دادگری، داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عسل
تصویر عسل
(دخترانه)
بسیار شیرین و دوست داشتنی، مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عته
تصویر عته
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطل
تصویر عطل
بی پیرایه و بی زیور بودن زن، بی مال و بی ادب گردیدن مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتل
تصویر آتل
هر نوع وسیلۀ محکم که برای ثابت نگه داشتن عضو آسیب دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمل
تصویر عمل
کاری که کسی انجام می دهد، طرز کار، کیفیت انجام یک کار، در پزشکی جراحی بر روی بدن، عبادت، کاری دارای اجر و ثواب اخروی،
شغل دیوانی به ویژه جمع آوری مالیات، تقلب، نیرنگ بازی،
در موسیقی نوعی تصنیف که با اشعار فارسی اجرا می شد، آهنگ
عمل آمدن: پرورش یافتن، رشد کردن، آماده شدن، ساخته شدن
عمل آوردن: پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن، مهیا کردن، آماده کردن
عمل صالح: کار خوب، کردار نیک
عمل کردن: کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن
به عمل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن، عمل آمدن
عمل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن
به عمل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
عمل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتق
تصویر عتق
آزاد شدن بندۀ زرخرید از قید بندگی
بزرگواری
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشات، عطیّه، داد و دهش، جدوا، بغیاز، بذل، فغیاز، جود، داشاد، دهشت، منحت، برمغاز، اعطا، صفد، احسان، سماحت، داشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقل
تصویر عقل
قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، خرد، ذهن، اندیشه،
در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده، عقل اول
در علم عروض انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود
بستن و بند کردن، بستن بازو و پای شتر
عقل اول: در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده
عقل ثاقب: عقل نافذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجل
تصویر عجل
عجله ها، گوساله های ماده، جمع واژۀ عجله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزل
تصویر عزل
از کار بازداشتن، بیکار کردن، برکنار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبل
تصویر عبل
هر برگ پیچیده و باریک مانند برگ درخت گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علت
تصویر علت
بیماری، ناخوشی، رنج، عذر، بهانه، سبب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتو
تصویر عتو
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدل
تصویر عدل
داد دادن، دادگری کردن، دقیقاً، درست مثلاً حرف هایم را عدل گذاشت کف دستش، کسی که شهادت او مقبول باشد، عادل، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدل
تصویر عدل
مثل و نظیر، مثل و مانند چیزی در وزن
یک لنگه از دو لنگۀ بار، جوال
فرهنگ فارسی عمید
(عُ تَ)
جمع واژۀ عتیل. (منتهی الارب). مزدور و خادم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ لَ)
کلوخ کلان که از زمین برکنده باشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آهنی است مانند سر تبر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، چوب دستی بزرگ از آهن سرپهن که بدان دیوار بشکنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، برمای درودگران. تیشۀ چوب کاو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). عمود آهنین درودگر و چوب کاو و چوب سوراخ کن. (شرح قاموس). عمود آهنین. (مهذب الاسماء) ، شتر ماده که هرگز آبستن نشود، چوب دستی سطبر درشت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، کمان فارسی. ج، عتل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مرتب و منظم کردن چیزی، شیوا و رسا گفتن سخن را، خوبی و آراستگی هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتل
تصویر حتل
عطا، بلایه از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختل
تصویر ختل
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستل
تصویر ستل
ظرف فلزی که بدان آب کشند دلو جمع اسطال سطول
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتلا
تصویر عتلا
جمع عتیل، مزدوران زاوران
فرهنگ لغت هوشیار
کمان پارسی، سرپاش سرپاچ (چماق) دفنوک، دیلم، اهرم، ویجینار ابزاری برای ویجین کردن، تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدل
تصویر عدل
داد، دادگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علت
تصویر علت
چرایی، شوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقل
تصویر عقل
خرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزل
تصویر عزل
برکناری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمل
تصویر عمل
کنش، کار، کردار
فرهنگ واژه فارسی سره