جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عمل

عمل

عمل
کاری که کسی انجام می دهد، طرز کار، کیفیت انجام یک کار، در پزشکی جراحی بر روی بدن، عبادت، کاری دارای اجر و ثواب اخروی،
شغل دیوانی به ویژه جمع آوری مالیات، تقلب، نیرنگ بازی،
در موسیقی نوعی تصنیف که با اشعار فارسی اجرا می شد، آهنگ
عَمَل آمدن: پرورش یافتن، رشد کردن، آماده شدن، ساخته شدن
عَمَل آوردن: پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن، مهیا کردن، آماده کردن
عَمَل صالح: کار خوب، کردار نیک
عَمَل کردن: کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن
به عَمَل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن، عَمَل آمدن
عَمَل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن
به عَمَل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
عَمَل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
عمل
فرهنگ فارسی عمید

عمل

عمل
رفتار، کردار، جمع اعمال، شغل دیوانی، بخصوص در امور مالی، در موسیقی به معنی، بدیهه نوازی، ترکیب آهنگ
عمل
فرهنگ فارسی معین