جدول جو
جدول جو

معنی عقل

عقل
قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، خرد، ذهن، اندیشه،
در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده، عقل اول
در علم عروض انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود
بستن و بند کردن، بستن بازو و پای شتر
عقل اول: در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده
عقل ثاقب: عقل نافذ
تصویری از عقل
تصویر عقل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عقل

عقل

عقل
دریافتن، فهمیدن، نیروی ادراک، کل بسیار دانا و خردمند، سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی
عقل کسی پاره سنگ برداشتن: کنایه از کم عقل و سبک مغز بودن
عقل مردم در چشمشان است: کنایه از ظاهربینی مردم
عقل
فرهنگ فارسی معین

عقل

عقل
جَمعِ واژۀ عِقال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقال شود
لغت نامه دهخدا

عقل

عقل
نام کوهی است. (منتهی الارب). نام قلعه ای است در تهامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

عقل

عقل
برتافتگی پای شتر و بر همدیگر خوردن زانوی آن. (از منتهی الارب). اصطکاک دو زانو، یا پیچیدگی در پای، و گشادگی عرقوب بزرگ و آن ناپسند است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

عقل

عقل
لقب سعید بن فاضل بن بشاره. به سال 1306 هجری قمری در دامور (لبنان) متولد شد و به هیجده سالگی به مکزیک رفت و روزنامۀ ’صدی المکسیک’ را انتشار داد. آنگاه به بیروت بازگشت و روزنامۀ ’البیرق’ را منتشر ساخت سپس در نوشتن مطالب روزنامه های الاحوال و لسان الحال و الاصلاح و الاتحاد العثمانی که همگی از روزنامه های مهم بیروت بشمار می آیند شرکت نمود. وی در جنگ جهانی اول به اتهام کوشش برای تشکیل دولت مستقل عربی بازداشت شد و به سال 1334هجری قمری در بیروت اعدام گردید. (از الاعلام زرکلی)
لقب ودیعبن سدیدبن بشارۀ فاضل. از روزنامه نگاران و شاعران معاصر لبنان (1299- 1352 هَ. ق.). رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 شود
لغت نامه دهخدا

عقل

عقل
أعقل بودن شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعقل و عَقَل در معنی اسمی شود
لغت نامه دهخدا