- صَعَّبَ
- مشکل کردن، دشوار است
معنی صَعَّبَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کوچک کردن، او کوچک شد
فعّال کردن، یک عمل
قطبی کردن، قطب
نشت کردن، ازدحام
سر و سامان کردن، مرتّب کردن، آهنگسازی کردن، ترتیب دادن، رتبه بندی کردن، دوباره مرتّب کردن
خوش آمد گفتن، او استقبال کرد
مرطوب کردن، مرطوب
دنده گذاری کردن، او نصب کرد، ترکیب کردن، پیکربندی کردن، نصب کردن، لوله کشیدن، رگبار زدن
علّت آوردن، یک دلیل
تنبیه کردن، او شکنجه کرد، عذاب دادن، شکنجه دادن
چشم بند کردن، عصب
جای خود را گم کردن، ضعف، سه برابر کردن
سوت زدن، صفر
قوی کردن، حمایت کند
طرّاحی کردن، او مصمّم بود
صنعتی کردن، ساختن
دسته بندی کردن، طبقه بندی شده است، طبقه بندی کردن
رأی دادن، صدا
تصویر کشیدن، عکس، فیلم ساختن، عکس گرفتن
تصحیح کردن، درست است، تأیید کردن، اصلاح کردن، راست کردن
تصویب کردن، صداقت، تأیید کردن
بیان کردن، او اعلام کرد
طلا کردن، طلا
خرابکاری کردن، خراب شده
مربّی کردن، مسیر
جستجو کردن، فضولی