جدول جو
جدول جو

معنی شس - جستجوی لغت در جدول جو

شس
(شُس س)
زمین سخت و درشت که به یک سنگ ماند. ج، شساس، شسوس، شسیس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین سخت. (مهذب الاسماء) ، نام گیاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شث ّ، یعنی درختی مانند درخت سیب کوچک دارای بوی خوش و مزۀ تلخ که در بلاد مغول می روید به برگ آن دباغت شود و آن مانند برگ بید است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شس
بکشن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شستک
تصویر شستک
هر چیزی که شبیه انگشت بزرگ دست باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شست
تصویر شست
شستشو، عمل شستن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستن
تصویر شستن
نشستن، قرار گرفتن انسان یا حیوان بر روی سرین خود، تمرگیدن، ساکن بودن، اقامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شست گیر
تصویر شست گیر
کمان دار، تیرانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شسع
تصویر شسع
بند کفش، دوال کفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستشو
تصویر شستشو
عمل شستن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شست
تصویر شست
انگشت بزرگ دست یا پا، انگشت نر
ابهام، زهگیر
انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که هنگام تیراندازی با کمان بر سر انگشت شست می کردند، برای مثال نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۳ - ۳۲۲)
شصت، ۶۰
قلاب ماهیگیری، برای مثال بر ماه به شست زلفکان راه گرفت / گیرند به شست ماهی او ماه گرفت (عنصری - ۳۱۰)، دام، کمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شست آویز
تصویر شست آویز
نوعی شکنجه که شخص مجرم را از دو انگشت بزرگ پا آویزان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شسته
تصویر شسته
پاکیزه و آب کشیده، پاک شده با آب، دستارچه
شسته ورفته: کنایه از پاک، پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستی
تصویر شستی
مانند شست، آنچه شبیه انگشت شست باشد، نوعی دوخت لباس مثلاً جامۀ شستی، کلید قطع ووصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستن
تصویر شستن
چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستگانی
تصویر شستگانی
اساس، بنیان، برای مثال ز قلب درگه او ساز شستگانی عمر / که قلب کعبه کند شستگانی محراب (ابوالفرج رونی - ۲۵)، بنیاد و پی عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شسته و رفته
تصویر شسته و رفته
کنایه از پاک، پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شست
تصویر شست
غسل و شست و شو انگشت بزرگ دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شستگاه
تصویر شستگاه
آبزن و ظرفی که در آن غسل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسن
تصویر شسن
صدف، که گوش ماهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شستم
تصویر شستم
چیزی که در مرتبه شصت واقع شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شستن
تصویر شستن
پاک کردن با آب و پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشسته، آب کشیده، پاکیزه، جمع برای اشخاص شستگان، دستارچه. یا شسته و روفته. پاک و پاکیزه، آماده و مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسع
تصویر شسع
مانده داراک، بند کفش، کناره کنار جای، تنگ زمین تنگ گجای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شست گر
تصویر شست گر
تیر انداز کماندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شست خبردار شدن
تصویر شست خبردار شدن
ناگهان پی بردن، به فراست دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شست
تصویر شست
((شَ))
انگشت بزرگ و پهن دست یا پا، انگشت نر، انگشت ابهام
شست کسی خبردار شدن: ناگهان پی بردن، به فراست دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شست
تصویر شست
قلاب و تور ماهیگیری، دام، کمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شست و شو
تصویر شست و شو
((شُ تُ))
شستن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شست گر
تصویر شست گر
((~. گَ))
کمان دار، تیر انداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شستن
تصویر شستن
((شُ تَ))
چیزی را با آب پاکیزه ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شسته
تصویر شسته
((شُ تِ))
پاک شده، آب کشیده، دستارچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شستی
تصویر شستی
((شَ))
منسوب به شست، تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشه شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است. نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیله قلم مو رنگ های لازم را مخلوط می کند و رنگ منظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شست و شو
تصویر شست و شو
غسل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شستشو
تصویر شستشو
غسل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شسته نشده
تصویر شسته نشده
Unwashed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شستن
تصویر شستن
Wash
دیکشنری فارسی به انگلیسی