معنی شسع - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با شسع
شسع
- شسع
- مانده داراک، بند کفش، کناره کنار جای، تنگ زمین تنگ گجای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
شسع
- شسع
- دور شدن منزل و بعید گشتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) ، دوال ساختن برای نعل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج). دوال کردن نعلین را. (تاج المصادر بیهقی)
انفراج و گشادگی یافتن میان دندانهای ثنایی و رباعی است، پاره گردیدن دوال نعل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شسع
- شسع
- دوال نعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به شِسع شود
لغت نامه دهخدا
شسع
- شسع
- جَمعِ واژۀ شاسِع. (ناظم الاطباء). رجوع به شاسع شود
لغت نامه دهخدا