قسمی از شکنجه که شخص مجرم را از انگشت ابهام آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : چو دام زلف عنبربیز کرده دل صد نافه شست آویز کرده. محسن تأثیر (از آنندراج)
بخت آویزنده. بخت رسان. طالعآور. طالعانگیز. که بخت بدو آویخته باشد. قرین بخت. مقارن اقبال: به پیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها. منوچهری
که بر تخت آویخته شود، چون افسر شاهان کهن که بر تخت می آویختند تا بزرگی و سنگینی تاج بر تاجدار گران نیاید: به پیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی به دولتهای ملک انگیز و تخت آویزافسرها. منوچهری